بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

روزگار سرد و تلخ

روزگار غریبی است، نمی توانم در دلم شاد باشم،

بیشتر از اینکه شرایط روحیم من را رنجور کرده باشد، شرایط زندگیم من را اذیت می کند. شنیدن و حرف زدن برای خیلی قبل از تر سخت شده.

تحمل شنیدن و جواب دادن ندارم. حوصله بحث و جدل ندارم چیزی که طرف مقابلم دنبالش است. می خواهم بی تفاوت باشم. سکوت می کنم. و هر چه می گوید و می شنوم فقط سر تکان می دهم و خلاص. 

فقط به یک امید زنده ام.