بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

داستانهای نیمه  کاره را باید کامل کنم. چقدر ماجرا دارند؟ نمی دانم اما باید بنشینم سرشان.

داستانهای نیمه  کاره را باید کامل کنم. چقدر ماجرا دارند؟ نمی دانم اما باید بنشینم سرشان.

از حالت خبردار شدم اما به حالم فرقی نکرد.

می خواستم نباشم اما دیدم حالا که هستم. باید باشم و ادامه بدهم.

کاش سریال تمام نمی شد و من می ماندم در همین دنیا و تا ابد می ماندم!

خسته ام. من از این زندگی مشترک بی سرانجام خسته ام. می بینم که من آدم زندگی مشترک نبودم و نیستم. من اشتباه کردم.

چرا قسمتهای جدید سریال this is us  قلبم را زیر و رو می کند؟ موقع دیدنش الان بود که بنشینم و فقط با همه لحظه های قشنگ یک زندگی گریه کنم و دلم می خواهد وسط فیلم باشم با جک، ربکا، نیکی ، میگل و ...

واقعیت محکم خورده و می خورد توی صورتم. چرا یادم می رود که در زندگیم چندان موفق نیستم. چرا فراموش می کنم که زندگیم نابسامانترین زندگی روی زمین است. چرا یادم می رود؟

چطور می شود زنده ماند ؟ عاشق ماند ؟ و زندگی کرد و ادامه داد ؟ فقط زمانی که دیگر عصبانی نباشم.

آدمها در زندگی تغییر نمی کنند، همچنان فرو می روند. آزار می بینند. نجات پیدا نمی کنند. بیهوده به چیزهای مختلف چنگ می زنند. برای اینکه شاید بهتر زندگی کنند، اما باز برمی گردند به همان نقطه اول. همان چیزی که می دانستند. اشتباه کردند. اما دیگر خیلی دیر شده. شاید هم دیگر قدرت تغییر را ندارند.