بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء


پیغام ماهی ها


رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید ، عکس تنهایی خود را در آب ،
آب در حوض نبود .
ماهیان می گفتند:
"هیچ تقصیر درختان نیست."
ظهر دم کرده تابستان بود ،
پسر روشن آب ، لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید ، آمد او را به هوا برد که برد.

به درک راه نبردیم به اکسیژن آب.
برق از پولک ما رفت که رفت.
ولی آن نور درشت ،
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر باد می آمد دل او ، پشت چین های تغافل می زد،
چشم ما بود.
روزنی بود به اقرار بهشت.

تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی ، همت کن
و بگو ماهی ها ، حوضشان بی آب است.

باد می رفت به سر وقت چنار.
من به سر وقت خدا می رفتم.

سپهری
نظرات 3 + ارسال نظر
دیوانه شنبه 5 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 18:25 http://www.divane.blogsky

برام از اون حس غریب بگو
و ممنون از لینک

حس غریب!
به خاطر نوشته هاتونه که منو می بره به اعماق وجودی خودم .
گاهی خودم هم دلم می خواد دیونه باشم و اینکارو می کنم .برای همین نوشته های یک دیوانه هیچ منو می بره به اوج دیوانگی!

ممنون که بهم سرزدی...ممنون... ممنون//////تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی ، همت کن
و بگو ماهی ها ، حوضشان بی آب است

منم ممنون!

آنیما یکشنبه 6 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:30 http://ashpazkhaneh.persianblog.com

با به درکش خیلی موافقم /اون به سر وقت خدا رفتن هم ایده خوبیه !

مرسی که اومدی خوندی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد