شبهای بلند نمی گذارد تو بخوابی .
تو می بینی ولی من چیزی در چشمانم نیست .
نه ستاره نه ماه و نه ابری که ببارد .
چشمانت از خستگی نیست که نمی خوابند .
از نوری ایست که در تاریکی شب می بینی . کاش ستاره ای می شدم در چشمانت . یا نور ضعیفی از غروب مانده در انتهای مهر . نه ستاره شدن را بلدم نه تابیدن چون خورشید . < و دستم به آنها نمی رسد >
می دانم فقط باران است که می شوید همه این تنهایی ها را . پس باران می شوم . باران ببار . ببار .
چه قدر عاشقانه بابا عاقبت نداره!
آخ گفتی !! منم خیلی وقته خواب و خوراک ندارم...(خوراک رو دروغ گفتم !:)) ) ..از بیخوابی دارم غش میکنم !:((
آخرین برگ سفرنامه باران
این است
که زمین چرکین است
نازی...بوس
آخـــــــــــــــــــــی!!!
در ضمن چقده وبلاگت نازه...خیلی بهت حسودیم شد...:(!!!! از آبی آرومش آدم یه احساس خواب آلویی خوشمزه ای بهش دست میده!
ببخشید...من این سیستم پیچیده شما رو حالیم نشد...شما دو رو حید در یه بدن یا یه روح تو دو تا بدن یا یه بدن با یه روح یا اصلا بدون روح یا... بابا بی خیال روح اصلا نصفه شبی...منظورم این بود که بطور کلی چجوریه که اینجوریه؟!!!
نگاهم رو به آسمان است...
خاکستری است...
خیس است...
شاید گریه خداست...
از شادی تولد یک امید...
چشمانم را میبندم...
سیاه شد...
ولی هنوز خیس است...
شاید گریه خداست...
از غم مرگ یک امید...
میخواهم چشمانم باز باشد...
برای تولد امید...
تا ابد...
پیرو بازتابی که بیانیه بلاگرها در سایتهای خبری و چندین روزنامه پیدا کرده است ، پیشنهاد میکنم که در صورت تمایل به انتشارآن پرداخته و به دوستانتان معرفی کنید.
هیات مرکزی انتشار بیانیه بلاگرها در دفاع از زندانیان سیاسی