بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

من زخم خورده ام ؛ و مثل آدمهای دم مرگ ؛ خر خر می کنم ؛ دلم می خواهد سر بلند کنم ؛ و ببینم که درختان شکوفه داده اند ؛ ببینم که پروانه ها از پیله هایشان رها شده اند ؛ اما جان در بدن ندارم ؛ و کسی نیست که دستم را بگیرد ؛ و راه رهایی را نشانم دهد ؛ آیا مرهمی برای زخم تکرار هست ؟ عادت و خستگی را درمان هست ؟ تمام شروعها به پایان خود نزدیکند ؛ حتی بهار ‌؟؟‌ یعنی بهار آغاز دیگریست ؟ و باران را باید ؛ تا معجزه ای دیگر ...
نظرات 17 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 13:34 http://weblog.pesartala.com

افکار همایونی ! دوشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 13:47 http://hgd.persianblog.com

خوب است که پندار را باز کنیم

خوب است که دل را محرم رازکنیم

خوب است که یار گل باشیم


ساز دیگر را با هم آغاز کنیم



شین دوشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 19:33 http://forough.blogsky.com

سلام رفیق بی‌سر و صدا!
به چه چیز می خواهی امید ببندی که آسمان این شهر خاکستری به بهار درمان شدنی نیست ...

امروز پارک لاله بودم. و دل‌ام گرفت ...

محمد جواد طواف دوشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 21:06 http://vahy.persianblog.com

سلام سلام.. نبینم غمگین باشی.. در آستانه فصل نو شدن.. در آستانه بهار طبیعت.. یک نفس عکیق بکش .. در حال مرگ هم باشی.. دوباره زنده خواهی شد... کوه ژیمایی را فراموش نکن.. این روزها کوهها بسیار زیبا هستند..

عمه الهه دوشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 21:24

نه زخم خورده ای ... نه مثل آدمای دم مرگ ...تازه شکوفه زده ای فقط باید رشد کنی آب بخوری و آفتاب بگیری ....تازه بهارم که اومده بهت کمک میکنه ! حالا خود دانی ....

انیتا دوشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 22:55

هر اغازی را پایانی است... اما اغاز اون چیزی که داره روح منو می خوره سالهاست که هر جا می رم باهام میاد و پایانی نیست براش.. و من از این تکرار بیزارم...بیزار...
دوست خوبم، من از کسایی که دور و برم هستن و بودند و بهم لطف کردن و می کنن ولی در پس این لطف رازی نهفته ( حالا هر چی) خسته ام... خسته... من شدم یه هدف، یه بهونه برای ابراز لطف و مهر و عشق و شهوتشون... و این هی تکرار می شه و هی من می گریزم...و هی می بینم که هر چی می گریزم این هی دنبالم میاد... هر جا که می رم و هر کاری که می کنم و نمی کنم... دیگه خسته ام از خودم و بودنم...ببخش... اینا رو گفتم چون می دونم برای دوستای خوب وبلاگی ام یه علامت سوال شدم... گرچه شاید نمی بایست از اول تو وبلاگ چیزی می گفتم... اما دیگه هیچی برام مهم نیست... هیچی. مرسی از دوستی گرمت.

افکار همایونی ! سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 01:20 http://hgd.persianblog.com

لطف سرکار مستدام

میثم سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 01:23 http://maitham.persianblog.com

خوب، بخواب، شاید خواب ببینی که کسی میآید،

گلباقالی سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 08:31 http://asemooonia.persianblog.com

اينا که همش حرف دل من بود ...واقعا حس درونی من همين جملات تو بود ...من احساس ميکنم مسخ شدم

python سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 13:00 http://python.persianblog.com

سلام

امیر ناصری سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 15:19 http://lara.blogsky.com

ممنونم به ناهه سرزدی عزیز. فکر می کنم در بهار همه چیز می شکفد، حتا زخم !

عمق سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 18:53 http://omgh.persianblog.com

زندگی ادامه دارد...

وهم سبز سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 19:34 http://vahmesabz.blogsky.com

یه مدت نبودم .نوشتم چرا . دوباره امدم با همان حال ولی دیگر حالم از این وضع به هم می خورد می خواهم اگر دنیا چنین است بپذیرمش وحسرتش را نخورم.وخوب باشم تا ان جا که می توانم

صادق سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 21:45 http://restart.blogsky.com

غبار عادت پیوسته در مسیر تماشاست.
همیشه با نفس تازه راه باید رفت.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 22:54 http://labteshneh.persianblog.com

سلام

وبلاگ خوبی است موفق باشی

رضا

حباب کوچک چهارشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 11:57 http://leilymadani.blogsky.com

دیدی که معجزه اتفاق افتاده.... بارون

عاطفه شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 19:34 http://www.atefeh0yalda.persianblog.com

کاش دلها هم بهاری میشد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد