بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

اکنون تمام فصول بیهوده و بی فایده اند !
چه بهار که همه از آمدنش شاد می شوند .
چه تابستان گرم
چه پائیز که همه دلگیرند .
چه زمستان سرد .
هیچ تفاوتی نمی کند .
زندگی باز همان تکرار روزهای گذشته است .
و آدمها موجودات سرگردانی که
به گذر زمان محکومند .
و از این دایره هیچگاه خارج نمی شوند .
مگر اینکه بمیرند .
و تازگیها مرگ هم به آسانی گذشته رخ نمی دهد .
باید هزار بار زنده بمیری تا شاید به سراغت بیاید .
از چه این همه احساس زنده بودن می کنی ؟
وقتی هیچ چیزی اهمیت ندارد .
دنیای پوچ ؛ بیهوده و فانی
 انسان پوچ ؛ بیهوده و فانی
و کلمه هم دیگر تو خالی است .
۸۳/۲/۱۷
نظرات 6 + ارسال نظر
ف شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 17:23 http://gastby.persianblog.com

از ترسو بودنه که نمی تونیم به این جور زندگی کردن پایان دهیم ... موفق باشی

[ بدون نام ] یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 01:57

i agreeeeeee.......................anita

گلباقالی یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 15:47 http://asemooonia.persianblog.com

روزگار نا مناسب مردم ناسازگار ...گه به دست چرخ نالم گه روزگار

آدمی فراموش کار که یادش رفته عیدیات دوشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 14:54 http://...

سلام : بعد از رفتنت تازه یادم افتاد که عیدی ات را ندادم!ببخشید ، آنقدر از دیدارت ذوق زده شدم که به کلی فراموش کردم...امیدوارم این خواهر کوچکت را بخشیده باشی، و باز هم به دیدنش بیایی...قربانت

میثم سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 01:23 http://ندارم

سلام،
تو اگر دوست داری فاطمه باشی، یا ویرجینیا، من همان مردکم که مست می‌کرد و عربده می‌کشید و عارق می‌زد و دوست داشت زنش، لکاته اثیری، پشتش زا بخاراند، فاطمه مال تو، ویرجینیا مال تو، بخواهی می‌توانی روی آب برقصی، مثل کولی‌ها، تا از پا بیافتی، گو اینکه فاطمه مرد توی ویرجینیا و ویرجینیا را توی فاطمه خاک کردند، و من مرده‌ام که دارم جان می‌کنم، و عجیب پشتم می‌خارد، شاید از روش مورچه‌های گوشتخوار قبرستان است، میدانی، از دنیای زنده‌ها، زندگی، زنده‌مانی، هر چه اسمش باشد، پرت افتاده‌ام، از نفرت اشباع شده‌ام، گور پدرش، این است که از وبلاگ بدم آمده و سنخیتی هم با آدم‌هاش ندارم، خیال کنم احمق باشند یا نباشند،
دلم دارد به هم می‌خورد،
حالا، من، اینجا، آن سوی دریچه، خرابکده بلوار آهنگ، قبرستان و بهشت زهرا، و هر جا، باشم و نباشم، روح تجریدی من است که می‌گردد، توی کلمات، خرابات حومه شهر، آتشکده نیاسر، کنار ریل راه آهن‌های متروک بیابان‌های دور دور، لای دنیای جن و آل و نسناس‌ها، توی کوهستان‌های خوی، تجریش، سعادت‌آباد، چهارراه پارکوی، و هر جا، و همیشه می‌گردد، و درد این است، همین درد است، درد که همین است،
مسئلتان:
اولا: خودت باش! (خوب، اما نه آن که دیروز بودی)
ثانیا: هیچ وقت توی جوی خالی آب جلوی مغازه محمد آقا و هیچ جو و جای دیگر آشغال زمین نریز،

:)
زهی سعادت که امروز نصیب ما شد!

عمق سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 22:32 http://omgh.persianblog.com

و من همچنان دوستت دارم.و این کلام تو خالی نیست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد