بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

هر روز غروب
بوی تندی در فضای اتاقم می پیچد
بویی شبیه فراموشی
بویی شبیه از دست دادن
من در حال مردنم!
و هر گل یاسی که باز می شود
من از تو
از مرگ لبریز می شوم
نوازش انگشتانم بر روی گلها
صدای فرو رفتن آب به دل خاک
به یاسها زندگی می بخشد
و در فضای ذهن من خاطره ای می میرد
روحم آنقدر لطیف شده
که آماده پریدن است !
هیچ کس حواسش نیست
حتی گلدان یاس!

نظرات 15 + ارسال نظر
مریم پنج‌شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 00:02 http://b4u.blogsky.com

چرا بعضی وقتها چنین احساسی به آدم دست میده

دریا پنج‌شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 02:22 http://daryadarya.blogsky.com

سلام. خیلی قشنگ. به لطافت بهار.

عمق پنج‌شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 05:48 http://omgh.persianblog.com

اه من که دارم می فهمم تو جداً یه چیزیت هست.عمه ات هم شاید:))...دیروز چه تون بود مثلا؟

مجاس پنج‌شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 19:12 http://mojas.persianblog.com

بی خیال . اخه هر گلی میگفتی قبول بود ولی اخه یاس . نمیدونم ولی یاس . من که باورم نمیشه . یاس معنی زندگیه .

شین جمعه 1 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:35 http://sheen.persianblog.com

سلام!
خیلی قشنگه، اما نه به لطافت که به سر حد خشونت و بی‌رحمی مرگ قشنگه!
و راستی، چه خوب که عادت‌ها و هنجارها را می‌کوشی تن ندهی. یاد آن کرکسی افتادم که سهراب دوست‌اش می‌داشت.
دست مریزاد!

شاهرخ ( طریق عاشقی ) جمعه 1 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 15:04 http://www.shahrokh1382.persianblog.com/


بی بهانه سلام نازنین غروب بود وخورشید ملول آرام آرام در قاب شکسته چشمانم مینشست و گلبرگهای سرخ نگاهش را در برکه اشکهایم فرو میریخت آنگاه اندوهی سترگ بر شانه های لر زانم آوار شد و من راهوار تنهایی شد م با کوله باری از آوازهای دلتنگی در کوچه مویه سوزناک باد میآ ید رودی از هراس در رگها یم جاری بود هیچ روزنی نگاه مضطربم را به خویش نمی خواند و من همچنان رها و سر گردان چون بادهای پریشان مو یه گر مان کو چه تنهایی پرسه میزد م هوای دلم گرفته بود و پرنده ایی مغموم آوای خون آلودش را به دهلیز تنهاییم میتنید میدانستم میدانستم که وقت گریستن است ولی کاش میتوانستم تمام دلتنگی هایم را در معبر فراموشی بگریم دریغا ابر چشمانم دیر گاهی است که آسان نمی گرید چراغ دیدار زمانی دراز فروزان خواهد بود ولی هنگام جدایی لحظه ای بیش نخواهد پا یید تا درودی دیگر بدرود نازنین

میثم شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 03:28

سلام، خوابم می‌آد، باشه بعد که دوباره بخونم، فقط، مسئلة، میدونی، مشکل کار انگار اونجاس که هیچ مهم نیست روح تو اونقدرها لطیف شده باشه که آماده پریدن باشه، یا اینقدر سخت و سنگ شده باشه که فی‌الواقع مرده باشه، مهم اراده‌ی برتریه که حکم می‌کنه تا روزی که من می‌خوام، تا اون ساعت و لحظه‌ای که من می‌خوام، باهاس زنده بمونی، و بعدش مرگ، اولا این که دست من و تو نیست، و دوم از اون، و لا یستقدمون ساعة و لا یستاخرون،

ولی من مرگ توی زندگی کردن بود : موتوا قبل ان تموتوا

میثم شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 03:37

مسئلة اخری، حضرت مجاس اگر اینجا رو دوباره خوندند لطف کنند معنی زندگی رو بنویسن، و اگه زندگی همون گل یاسه و گل یاس همون زندگیه دست کم گل یاس، یا زندگی، یکیشو تعریف کنن، بلکه من وجدان کرده باشم و غافل شده باشم و تنبهی حاصل گردد!
ولی، خوب، مسئله در مسئله، زندگی اگر لطفی داشته باشه به همون گل یاسه، به عطر یاسه، و حتی مردن وقتی خوبه که تن آدم به جای عفن گوشت و خون بوی گل یاس بده،
گل آفتابگردون همیشه حواسش به آفتابه و شب‌ها که خورشیدی نیست می‌خوابه، اما گل یاس همیشه حواسش به همه هست و بدا به حال اونی که گل یاس نگاش نکنه، و تو از اوناش نیستی، آی ویش، پس این حرفو نگو،

نانا یکشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 13:45

بو انجا هم میاد...

همان گل یاس دوشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 09:02 http://....

سلام :احساسات لطیفت که در تمامی نوشته هایت موج می زند، روح پر تلاطمت را به تصویر می کشد!دوست داشتن به زبان نیست به عمل است! یعنی همان گلدان یاس در باغچه...خاطرت هست که چه جوری خشک شد...خاطرت هست که چه جوری جوانه زد، و باز هم خشک می شود و باز هم جوانه می زند...شاد باش و توکلت را هیچوقت از خدا دریغ نکن که زندگی نسیمی است که بدون امید به طوفان بدل می شود و تنها توکل است که می تواند ما را از این طوفان نجات دهد...یاسی که در دست توست بویش همه شب فضای شهر را آکنده می کند و شور و نشاط جوانی و شادی را در فضا پراکنده می کند...تو هم با این رایحه آینده ات را ترسیم کن...روزی نه چندان دور تو هم به گلدانی بدل خواهی شد که باید شکوفه هایت را بپرورانی...شاد باش و شادکام.

ناتاناییل سه‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 19:43 http://www.6200.com

گل یاس........این اسم برای من هم خاطره انگیزه...و بوی یاس.

م.بهتاش چهارشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 14:01 http://sunset.blogsky.com

در هر غروب
در امتداد شب
من هستم و تمام تنهایی
با خویشتن نشستن
در خویشتن شکستن.
ناخودآگاه یاد این افتادم (گیر نَده)

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 02:26

دوباره سلام عزیزم!

ناتوردشت شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 18:10

هیچ کس حواسش نیست...هیچ کس...هیچ وقت!

blanche جمعه 8 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 13:57

che margete ! chera matruko matrud rafti ? muhato bekesham halet ja biad?! man paeez nevesht mikham! bodo yalla!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد