بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

کرمهای ابریشم را  نشانم می دهد که چگونه پیله خود را شکافته اند و بصورت پروانه هایی سفید چاق و تنبل گوشه های جعبه لم داده اند . همیشه وقتی از راه می رسم مهربان و شاد به استقبالم می آید . همدیگر را می بوسیم و مثل همیشه می پرسد چه خبر ؟ و من را به داخل می برد . پروانه ها را مدت طولانی تماشا می کنم . تخمهایشان از کنجد کوچکترند . بعضی پیله ها هنوز سالمند و پیله هایی که باز شده اند مثل این ایت که کسی آنها را با قیچی بریده اند . همیشه سلیقه اش را دوست دارم . مخصوصا تابلوهایی که به دیوار زده است . همیشه از مصاحبت با او لذت می برم . به غیر از درس در مورد موضوعات مختلف حرف می زنیم . کتابهایی تازه خوانده ایم .فیلمهایی که دیده ایم . لهجه فوق العاده ای دارد . وقتی فرانسه حرف می زند کیف می کنم . با توجه به معلم خوبی که دارم فرانسه را خوب و سریع یاد می گیرم . می گوید : پروانه ها بعد از تخم گذاشتن می میرند . روی میزش کتابها رو مرتب چیده . می گویم : من دیگر هر وقت مرگ برسد راضیم چون هیچ آرزویی ندارم . و هیچ چیز برایم مهم نیست . با تعجب بهم لبخندی می زند : برای من هم دیگر چیزی برایم مهم نیست ولی بعد از ده سال به این نتیجه رسیدم .
خانه ای بود پر از آرزو . آرزوی من آن خانه بود . هر روز که از مقابلش عبور می کردم در دلم می گفتم : مال من خواهی شد . هم آن خانه و هم آرزوهای درونش . حالا نه خانه را می خواهم نه آن آرزوها را .
*********
این هم یه دوست تازه .
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد