بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

(۲)

نوشتی چند شبی است تا دیر وقت کتاب می خوانی در کنار پنجره باز . گاهی به ابرها و ستاره ها خیره می شوی و باز شروع می کنی به خواندن . بلند بلند کلمات را می گویی طوری که من بشنوم . گاهی وقتها هم گریه ات می گیرد اما تا بیاید اشکها صورتت را خیس کند باران باریده و باد قطره های باران را به صورتت پاشیده است . نوشتی باران آنقدر کم می بارد که حتی زمین خیس نمی شود ولی نمی دانی چرا پس از چند لحظه بوی خاک باران خورده فضای اتاقت را پر کرده . پیش خودت فکر می کنی من آمده ام و از پنجره کوچه را نگاه می کنی . هیچ کس نیست . اما تو من را نمی بینی که کنار تخت نشسته ام و تو را نگاه می کنم .صبح که برای دیگران تعریف می کنی خنده اشان می گیرد .
در این هوای گرم تابستانی مگر باران امکان دارد ؟ ما که چیزی نفهمیدیم !!
ولی من باور کردم که شبها باران می بارد .چون تو دلت می خواهد که باران ببارد .نوشتی دلتنگی و هیچ جوری نمی توانی دلتنگ نباشی . نمی توانی ببینی همه هستند جز من . نمی توانی بدون من باشی . می ترسی نتوانی ادامه دهی و از من خواستی کاری کنم .دلم می خواهد باور کنی که من همیشه و همه جا با تو هستم . وقتی خوابیده ای . بیداری یا نشسته ای کتاب می خوانی .زمانهایی که به من فکر نمی کنی .سرگرم کارهای روزانه ات هستی . من همراه تو با نفسهای تو در کنارت هستم . من همان سیبم که گاز می زنی .گنجشکی ام که صبح از خواب بیدارت می کند و بارانهای شبانه ام بر صورت تو ! من همیشه به یادت هستم حتی اگر هزاران سال نیز بگذرد . اینجا زمان و مکان مفهومی ندارد . می دانی هر گاه تو غمگین نباشی من راحتتر نزد تو خواهم بود . خوشحال باش و باز هم برایم بنویس .بنویس که قدرت داری با امید زندگی کنی . تا بالاخره روزی به من بپیوندی . باز هم از زیبایی های روزهای گرم تابستان بگو .از شعرهایی که می نویسی .از کتابهایی که می خوانی . بنویس که من را گم نکرده ای . من همین جا نزد توام .بنویس .از گلدان یاس بنویس که دیگر پشت پنجره اتاقت نیست . او را هم پیش شمعدانیها برده ای ؟
نظرات 8 + ارسال نظر
یگانه دوشنبه 15 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 11:12 http://yekiyedoone.blogsky.com

برگ سپیدی مضطرب...قلمی راسخ...بخراش...گونه ی کاغذ را بخراش....این است زندگی...این است روزگار...

ناتورشت دوشنبه 15 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 11:37 http://natoor-e-dasht.blogsky.com

وقتی اینا رو میخونم این حس بهم دس میده که از زبون یه آدم مرده نوشته شده!...ببخشیدا البته!

عمه خانوم سه‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 08:51 http://eliabye.persianblog.com

چه رنگ . لاآب خوبی گرفته ! این نوشتنت دیگه هم مشکوک هم عجیب .....ببین ناتور جان برات چی نوشته ؟ حالا برو مطلب خودش بخون که جدا از زبون مرده نوشته شده ! اونم یه مرده واقعی ...یعنی ناتور جان اول زندست بعد یهو مرده میشه ! جالب نیست ..

امبرت سه‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 23:46 http://no1.blogsky.com

نوشتی . می نویسد و من هنوز هیچ چیز نمی دانم .

ناتاناییل چهارشنبه 17 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 19:14

سکوت............

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 22:15

... it's blue again here
man ham sham'douni mikhaammmm:(
anita

حورجان جمعه 19 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 15:29

روی پیشانی مطلق او
وقت از دست می رفت.
پشت شمشادها کاغذ را
انس اندازه پاره می کرد

***************

دیوانه شنبه 20 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 01:23 http://divane.blogsky.com

مجبور شدم برم یک کارت دیگه بگیرم تا صفحه تو را ببینم این دیگه چه وضع فیلتر کردنه .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد