بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

(۴)

نوشتی تو لیاقت داری بال فرشته داشته باشی . خنده ام گرفت .به حیاط فکر کردم . عصر ظرفم را پر از شاتوت می کنم .قطره های ریز باران به چشمهایم می ریزند .بالای سرم را نگاه می کنم . هیچ ابری نیست . از سمت کوه صدای رعد و برق می آید .نوشتی به این حرفها فکر نکن و بپر . پرواز کن . من و بابا شاتوتهای رسیده را بدون اینکه بجوییم مثل شکلات قورت می دهیم .بابا برگها را جمع می کند .سیگار می کشد . باغچه را آب می دهد . هوا چه خنک شده است . نوشتی به یادت هستم . مگر می شود مرده ها یاد زنده ها باشند ؟ اصلا من زنده هستم ؟ ظهر وقتی روی تخت دراز کشیدم هیچ نفهمیدم و خوابم برد . چقدر کیف داد .سنگین شده بودم و نمی توانستم بلند شوم . مگر می توانم به حرفهایت فکر نکنم ؟ به حرفهایت که مثل نوار در ذهنم تکرار می شود . نیمه شب جمعه که کنار زاینده رود قدم می زدم به همه چیز فکر می کردم . قسمتی از رودخانه مرداب شده بود .بوی فاضلاب می داد  و صدای قورباغه می آمد . جلوتر که رفتم تبدیل شد به رودخانه ای پر خروش .صدای آب نمی گذاشت فکر کنم . مگر می شود قسمتی از رود مرده باشد و نیمی دیگر جاری و زنده ؟ نوشتی گیر افتادی و هیچ چیز نمی تواند نجاتت دهد . باید معجزه ای رخ دهد تا آن زمان منتظری تا خطوط مرگ تو را قطع کند . نوشتی حرفهایی که به من می زنی نظراتت ؛ افکارت و به قول خودت ایدئولوژی توست . هنوز صدای رعد و برق می آید .این هوا را دوست دارم . مثل آدمهای مردد می ماند . آدمهایی که شکشان به سمت خوبی می رود .به سمت باریدن . دلم می خواست می توانستم زنده ات کنم . کاش می توانستم . نوشتی باید زندگی را وجدان کنی . نمی فهمیدم .نفهمیدم . بازگشتم . باران به شدت می بارد .رعد و برق اتاق را مثل روز روشن می کند . و بوی خاک من را یاد تو می اندازد که مرده ای . 
نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 22:25 http://ice0hell.blogsky.com

این وب امضا میخواد به خدا
!!!!!

[ بدون نام ] یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 22:25 http://ice-hell.blogsky.com

Baran شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 13:05

اجازه خانم؟!شما بالِ فرشته دارید

عزیزدلم
من را یاد چه خاطراتی می اندازی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد