بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

نگاه می کند به انتهای کوچه
هیچ کس نیست
دخترک تمام راه را تند آمده است
به شادی و انتظار
پسرک سرک می کشد از لای در
می بیندش
به طرف هم می روند
و همه چیز در یک کلمه خلاصه می شود
سلام
کف دست پسرک یک سیب سرخ است
دخترک به او هدیه می دهد

حالا سالها گذشته
یک سال ؛ دو سال ؛ ... نمی دانم
پسر
در یادش به دنبال حوا ست
و سوال همیشگی
حوا سیب خورد و از بهشت رانده شد
یا
آدم گندم خورد و از باغ عدن به زمین تبعید شد ؟

برگهای یک درخت شاهد این ماجرا ست
پسرک رفته
دخترک می رود
باران گرفته است .
نظرات 2 + ارسال نظر
روح لیمویی سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 18:52 http://pacific.blogsky.com

باغبان در پی من تند وید.... سیب در دست تو دید...
یاد این افتادم
اخرشو نفهمیدم
دخترک رفت یا پسرک؟؟

کودک ۱۸ ساله سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 20:46 http://mortalkombat.blogsky.com

باران بدرقه اش می کند شاید!؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد