*
گل را در کاغذی می پیچم و در کمد لباسهایم که تاریک است , می چسبانم تا خشک شود .
تو غمهایت را در حلقه های دود می ریزی
و پنج بار پشت سر هم
از خودت متنفر می شوی
و من هنوز سر خوشم از لحظه های نفس کشیدن با تو ,
تو کنار خیابان می ایستی و گریه می کنی
حالا من هم اشک می ریزم
و یخ زده از همه نگاههای با معنی و بی معنی عبور می کنم
منتظرم میان این همه چشم
همان دو چشم مهربان تو را باز یابم
ولی بیهوده است
چشمهای مهربانی که شبها نمی خوابند
و گاه گریه می کنند در انتهای دلتنگی
من دلم برای آن چشمها تنگ شده است .
قلب یخ زده من , فقط از نگاه آن چشمهاست
که دوباره شروع به نواختن مهربانی می کند .
بیست آذر ۱۳۸۲.ساعت ده شب
**
تو می گویی : گلت هنوز اینجاست در آب .
می گویم : می گندد .
در کاغذ بپیچ و بگذار تا خشک شود .
دیگر حراج محبت تمام شد . فصلش گذشت .
باید تا زمان حراج دیگر منتظر بمانی .
بهمن ۱۳۸۲
***
کسی از
بهار خبری دارد ؟
a href="http://zoeram.blogsky.com" target="_blank"img border="0" src="http://www.blogsky.com/logo/zoeram.gif" alt="زوارم"/a
سلام
این لوگوی بلاگ منه
ازتون خواهش دارم در بلاگتون قرار بدهید
a href="http://zoeram.blogsky.com" target="_blank"img border="0" src="http://www.blogsky.com/logo/zoeram.gif" alt="زوارم"/a
ازتون خواهش دارم در بلاگتون قرار دهید
پیشاپیش ممنونم