بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء


باد سردی می وزد . مواظب خودت باش تا سرما نخوری . موهایت را خشک کن تا سرما نخوری .... دفتر خاطراتم را ورق می زنم . چقدر آن زمانها وقت داشتم و چقدر می نوشتم . ولی حالا حوصله ای برای نوشتن ندارم . بیشتر می خوابم تا اینکه بیدار باشم . درس می خوانم و نمی خوانم . آدم برفی درست می کنم . اما نمی نویسمشان . آدم برفی هم زمان داشت که دیگر تمام شد . دیگر حوصله آدم برفی هم ندارم . دیشب سر کلاس موسیقی بهم خوش گذشت وقتی قطعه ای از باخ را همه با هم گوش دادیم . استاد سر و لبهایش را مثل همیشه تکان می داد و من از اداهایش خنده ام می گرفت . موسیقی من را برد به دورها و نزدیک ها . خاطراتم با تو زنده می شد . چه کمرنگ و پر رنگ . و من کیف می کردم و دلم دیگر تنگ نبود . چون رنگ موسیقی از شادی و پر از احساس بود . چیزی که مدتی است گم کرده ام . موسیقی به قول استاد همراه با جَز بود و شادیش بیشتر و بیشتر می شد . دلم نمی خواست تمام شود . حالا که چیزی ازش می فهمم با دقتتر و بهتر به موسیقی گوش می دهم و بیشتر از قبل دوستش دارم . حالا حرفهای بوبن را درباره موتسارت می فهمم . البته استادمان از موتسارت خوشش نمی آید اما من حرفهای بوبن را خیلی دوست دارم . بعد از باخ ؛ آهنگی از کَمل گوش دادیم . آن هم جالب بود اما به قول استاد همه ما را برد به بیابانی در آریزونا و ماشینی که در آن می راند . چقدر دلم خواست تو هم بودی و این آهنگها را با هم گوش می دادیم . آخر کلاس هیچ کس نمی رفت و استاد می خواست به زور بیرونمان کند . یکی از بچه ها تعریف کرد که وقتی سوار ماشین در آریزونا بوده سه تا پشه رهایش نمی کردند . همه خندیدیم . کلاسهای موسقی ام به من زندگی می دهد و اگر نبود من این گونه بیهوده شاد نبودم .
از سر بالایی همیشگی بالا می روم . تنها . باد سردی می وزد . مواظب باش سرما نخوری . وارد داروخانه می شوم .
- پرفنازین دو دارید ؟
- بله .
- سه بسته بدهید .
- بدون نسخه نمی شود ! برای کی می خواهید ؟
- برای خودم .
دکتر داروخانه با تعجب به من نگاه می کند .
- می خواهید بسته تمام شده اش را نشانتان بدهم .
از توی کیفم در می آورم و باور می کند که برای خودم می خواهم .
ماه نیست . هوا ابری است و من پیچ خیابانمان را تنها می پیچم . پیاده و نفس نفس زنان سر بالایی می شود سر ازیری و برفهای یخ زده مانده از هفته های پیش .
آدم برفی ام آب شده . صورتش دیگر پیدا نیست . خانه تنهاست . کلیدم را می چرخانم .
سلام .

نظرات 3 + ارسال نظر
ناتوردشت سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 15:17 http://natoor-e-dasht.blogsky.com

سربالایی...سربالایی رو بالا رفتن خیلی سخته اگه بدونی که اون بالا هیشکی منتظرت نیست...مگه نه؟!

ناتاناییل سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 23:54 http://6200.persianblog.com

همه ی آدما یه یواشکی برا خودشون دارن....:) مسیو پوف دوست عالیجناب نیست؟

نیلوفر چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 07:40 http://http://jensiyat-e-gomshodeh.blogsky.com/

اوضاع و احوالت خوبه؟ رو به راهی؟ راستشو بگو؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد