بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

تمام دردهایم بغض می شود ؛ دیگر قرصها هم اثر ندارند ؛ فریاد می شود . ناله و اشک می  شود و بر تمام حرفهایت اشک ریختم و دانه دانه کلمه ها در گوشم می پیچد و قطرات نمناک اشک است که مرهم درد کلام تو می شود .شمعها را روشن کردم . برای غربت و تنهایی . چه فرقی می کند من یا زینب ؟ می دانم ؛ نمی توانم دردم را با او مقایسه کنم . اما من هم چشیده ام . تنهایی و غربت در جمع . او تنهای تنها بین هیچ کس بود . ای کاش کسی بود که می فهمید این همه درد را . دلم می خواهد داد بزنم . فریاد بکشم و هر چه در سینه ریخته ام بیرون بریزم اما برایم از همیشه سختتر است . تو را چه می شود ؟ نمی دانم . هیچ گاه نفهمیدم .و تو نخواستی بفهمم .کاش بدانم که چرا این گونه در حصارها مانده ای ! هیچ نمی دانم پس چه بگویم از احوالت . تمام راهها ؛ پنجره ها را می بندی . پرده ها را کشیده ای و در تاریکی پنهان می شوی تا نبینمت اما مگر می توانم چشمها و قلب روشنت را نبینم .بگذار وارد شوم . منرا به خلوتت راه بده . با من این گونه نباش .

نظرات 2 + ارسال نظر
آرش یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 21:30 http://shine.blogsky.com

سلام!
بقول مسعود بهنود:
گاه برای آنچه در گلوست و قرار است فریادی شود، جز ایما و اشاره راهی نیست؛ که بغض هم خود اشاره ایست.
دستنوشته های قشنگ و با احساسی داری.
موفق باشی!
پیشم بیا، خیلی خوشحال میشم!

اشنا چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 10:44

سلام
بغض و ناله و غربت و تنهایی و فریاد قشنگیه ولی بوی ناامیری و ترس میده
راستی نکنه واقا این همه درد داشته باشی !

موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد