بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

تو را می خوانم
باران می بارد !
تو را می نویسم
آفتاب می شود !
در کدامین آواز نهانی ؟
گوشهایم پر از آوازهای دروغین دوستت دارم !
در کدامین کلام پنهان شده ای ؟
مادرش گفت : دارد بهار می آید . دلم برایتان تنگ است .
کاش دیگرانی که دوستشان می دارم
با همین یک جمله خوشحالم می کردند ؛
اما ...
دیگر تمام شد
اسفند را می گویم .
همه چیز را با خود برد .
مثل بادهای شعر فروغ !
من را بخوان ؛
اگر می توانی .
من را بنویس ؛
اگر می خواهی .
تا بهار دوباره بیاید .
تا برگهای سبز یاس دوباره بروید .
تا شمعدانیها خشک نشوند .
تا بهار دوباره بیاید .



نظرات 6 + ارسال نظر
مهدی چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 10:11 http://mahdipanahi.blogsky.com

سلام
سایت قشنگی داریدومطابی جالب
اگه قابل دونستید یه سر به من بزنید

هامون چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 11:46 http://shouka.blogsky.com

سپيد...سپيد. بسی دور از من و...

عمق چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 13:59 http://omgh.persianblog.com

دارد بهار می آید. دلم برایتان تنگ است...

نانا چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 22:17

در مقابل بهار تسلیمم

الناز جمعه 21 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 12:46 http://khodamharfmizanam.persianblog.com/

از زمستان اینجا چیزی کم نمی شود

علی شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 10:40 http://golesadbarg.blogsky.com

خیلی قشنگ بود. خوشحالم که با وبلاگت آشنا شدم.موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد