هیچی بدتر از این نیست که دو تا آمپول گوشه لپت بزنند بعد با یک چیزی شبیه انبر البته به شکل امروزی بیافتند به جان یک دندان بزرگ که هر کسی دید ؛ گفت پوسیده خانم باید بکشی . چقدر وحشتناک بود . داغ شده بودم و از درد صدایم بلند شده بود .بالاخره شکست و نصفیش در آمد . دکتر گفت : فکر کنم بیشتر می ترسی تا درد داشته باشد .چند بار خواستم دست دکتر را بگیرم . اما نگرفتم . هیچ کس نبود دستم را بگیرد . گذاشتم روی پایم و مشت کردم . تمام تنم خیس عرق بود . تمام شد آفرین دختر خوب . اوه راحت شدم . بالاخره کابوس این دندان لعنتی برای مدتی تمام شد .
می دونی الان چند روزه پر کرده گی یکی از دندونام در اومده / تیز شده و داره لپمو از تو جر میده {خنده دارش اینه که یاد بوف کور میوفتم}
hi, it's good you ar writing again. wasn't it becoz of your toothache?!;)
anyway, i know how hard is to live in iran, but i am kinda following the news and have almost the same feelings that you guys do there