بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

ملافه های سفید را کنار زدم ؛
تمام دخترانی که هرزه می دانستید
مرده اند.
با نوزادهای مرده ؛
که آرزو نام داشتند.
آخرین ملافه را کنار زدم
من بودم
رویای من هم مرده بود.
آخرین تصویرم
......
لبخند می زدم
که مثل خودم
...... 
نظرات 9 + ارسال نظر
دکتر مهران شنبه 23 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 16:33 http://azadikhah.blogsky.com

سلام

[ بدون نام ] شنبه 23 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 16:40 http://shekoohi.blogsky.com

سلام
وبلاگ زیبایی داری
به ما هم سر بزن
با تشکر
مدیریت وبلاگ کامپیوتر

مریم شنبه 23 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 22:10

اگه زجرت می دن تو شعرهای قشنگ می گی، من بی خیال حقوق بشر ملتمسانه می خوام که زجرت بدن...

ناتاناییل شنبه 23 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 23:38 http://www.6200.persianblog.com

باید من هم بخندم؟ آخرین رویا؟! مگه مرده باشی که آخریش باشه

[ بدون نام ] یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 07:27

paradox یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 07:31 http://paradox.blogsky.com

wasn't it "i'm tarane, 15 years old" in which she names her daughter, Arezou?!
it reminded me of that

المیرا یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 13:39 http://foursteps.blogspot.com

سلام عزیز دوباره
خوبی تو؟
منم فاصله رو دوست ندارم ولی خوب که نگاه می کنم می بینم هم یه فاصله ای هست که همیشه هست- که اون هست- ولی یه فاصله هایی رو خودم انگار بر نمی دارم. به این فاصله ها دارم نگاه می کنم که برشون دارم و اون فاصله های دیگه رو- که اجتناب ناپذیره- دارم می پذیرم. فاصله ای که دقیقا خود راهه. خود زندگی که اگه نباشه زندگی و تجربه ی زیستن معنا نداره انگار..
تصویر غم انگیزی توی شعرت ساختی. ولی این تصویرو تو ساختی. از کودکانی که زنده به دنیا می آوری هم حرف بزن..

بارون یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 20:21

هی!
شعرگونه‌هایت آدم را پر می‌کند از همان غم گنگ که گفته بودم و تو فهمیده بودی!
د و س ت ت د ا ر م !

حورا سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 14:30 http://h607.persianblog.com

آخر... چرا... تلخ؟... فائزه جون! سؤال دارم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد