بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

ج مثل جدایی ؛ چ مثل چرا ؛ ح مثل حسرت

تو رفتی برای فاطمه آدم برفی بسازی اما دیگر برنگشتی . شاید تمام برفها آب شده بودند . تو سرت دنگ دنگ می کرد . شاید هم مست و خمار بودی اما به من هیچ وقت نگفتی ، هر بار که پرسیدم جواب ندادی ،پک محکمی به سیگارت زدی و خندیدی ،خواستی فراموش کنم و بی خیال شوم اما نشد ، شب که ستاره ها درآمده بودند و ماه نبود باز هم پرسیدم گردنبند سیب فاطمه را بهش دادی و تو دوباره خندیدی .

-چرا فراموش نمی کنی ؟

_چرا تو گردنبندش را بهش نمی دهی؟به تو که یکی داده ام ،آن یکی را می خواهی چه کنی ؟و بهانه آوردی که خرابش می کند و من گفتم تا بهش ندهی ، من یادم نمی رود ! یادم نمی رود تو هستی . اما همه چیز از اسفند خراب شد . مریم می گوید شاید تو قول داده ای .اما تو قبل از اینکه قول بدهی همین طوری نبودی یا بودی ؟ یا من حواسم آنقدر پرت بود که نفهمیدم . گیج بودم . گیج و مست بوی سیگار و عطر تو که وقتی قاطی می شد هیچ چیز نمی فهمیدم . تو عکس فاطمه را بهم نشان دادی یا موهای بافته دو طرف سرش . و من همیشه صدایش را شنیده بودم که تو را صدا می کرد . خوابم نمی برد .انگار امشب خوابم نمی برد و هر چه دلتنگتر می شوم ، گلویم بیشتر بغض می کند ،و سردردم هی کم و زیاد می شود ، چشمهایم را می بندم ، هیچ چیز یادم نمی آید ، اما وقتی هم یادم بیاید همه چیز با هم بسراغم می آید ، دعا می کنم ، خلاص شوم از این خانه ، اتاق و پنجره ای که باد پرده هایش را تکان می دهد و تنهایی من را بیشتر می کند ، گاهی تصمیم می گیرم هیچگاه نروم و گاهی دلم می خواهد با اولین نفر بروم و دیگر برنگردم که همه فراموش کنند که یادشان برود دخترکی هم اینجا زندگی می کرد ، چقدر اینجا را دوست دارم .این اتاق صورتی که صبحها پیوند می خورد با نور و نور همه چیز را می بلعد و انگار شبها را می بلعد که برایم کابوسی است ! و تمام می شود و دود می شود و خلاص می شوم ، اینجا * را دوست دارم چون برای رسیدن بهش خیلی زحمت کشیدم ، و حالا در آرامش کتابخانه ای پر نور با پنجره های فرانسوی نشسته ام و می نویسم و خوشحالم ، خوشحالم که روزهایم را در اینجا سپری خواهم کرد و فقط کمی غصه می ماند برای شبهایم که وقتی بخوابم تمام می شود ، خوشحالم جایی هست که می توانم به ان پناه ببرم و بی خیال شبها شوم که هر کار بکنم باز هم دلتنگی دارد ، فاطمه صدایت می کند که بیایی و برایش آدم برفی درست کنی و من از پنجره ، کوه های بلند سفید را می بینم و دلم می خواهد آن قدر برف ببارد که کوچه بند بیاید و آدم برفی درست کنم ، و دستم را دور گردنش بیاندازم و عکس بگیرم ! سرت درد می کند و شاید دلت سیگار بخواهد ، اما می روی برای فاطمه آدم برفی درست کنی و من در حسرت آن می مانم که چرا هیچ وقت برای من آدم برفی نساختی ؟!!

7/اسفند /84

*دانشگاه

نظرات 6 + ارسال نظر
لوتوس چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 13:49 http://www.coffeelotus.persianblog.com/

دلم میخواهد برایت زیباترین دستهای دنیا را بیاورم...
زیباترین دستان مهربانی که برایت ادم برفی بسازد...شکوفه بیاورد...سیب های خندان...
از خدا زیباترین دستان دنیا را میخواهم تا بدهمش به مهر چشمانت٬همان چشمانی که ندیده ام اما میدانم مهرباران است

بلانش پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:12

نه اونجایی که تو ازش اینهمه قشنگ قشنگ حرف زدی جایی نبود که من توش به آرامش رسیده باشم دریغ از یک اپسیلون! و چه قشنگ نوشته لوتوس برایت ...

از گلدون گل لاله ات چه خبر راستی؟

سیروس پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 15:59 http://sj.blogsky.com

وقتی صدای پاییز از پشت شیشه کوچید و رفت٬ تو دیگر از پنجره به حیاط نگاهی نیانداختی. اگر چشم میبردی شاید در همان میانه راه بخار لبهایم را که با نقش بوسه ای نشانت گرفته بود کشف میکردی...

Alireza شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 12:09 http://www.an-indomitable.blogspot.com

شیرینیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی می خوام

بلانش یکشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:50

چرا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! علی رضااااااااااااا شیرینییییییییییییییی میخوادددددددددددددددد؟


من بمیرم که گلدونت اون طوری شد گلم!

بلانش دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 11:23

حالا که اینطوره منم میخوام از اون ناپلئونی ها و نون خامه ای گنده ها ! گفته باشم وگرنه کله اتو میکنم دختر آبی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد