بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

نکته

وقتی توی این موسسه یا به اصطلاح ما دانشگاه قبول شدم از من (و البته هر کسی که قبول شده بود) مصاحبه علمی و مذهبی به عمل آوردند .از من خیلی سوال کردند که برای ورود به دانشگاه برایم عجیب به نظر رسید چون انگار شنیده بودم شب اول قبر از این سوالها می پرسند !!در مورد حجاب هم پرسیدند . من افاضاتی کردم که البته بهش اعتقاد هم دارم و این حجاب اجباری جامعه را نمی پذیرم و خودم هم از کسانی هستم که به غیر از تحمیل جامعه تحمیل خانواده را هم تا حد بسیاری باید قبول کنم .برای همین فکر می کنم ( البته به قول استاد مگر تو فکر هم می کنی؟) حجاب مختص به جنس مونث نیست که هزار بار بیشتر آقایان باید حجاب اشته باشند که کار آنها سختتر از خانمهاست . من با یک نگاه هیچ وقت یک دل نه صد دل عاشق کسی نمی شوم اما آنها (نگویید نه که بسیار شنیده ام در کتابها فیلمها و در واقعیت و حقیقت )بیشتر مواقع با یک نگاه دلباخته خانمهای گرامی می شوند .حالا مدتی که تازه دانشجو شده ام می بینم که آدمها چه رنگی عوض کرده اند فقط برای اینکه قبول شوند .و محیط دانشگاه عجب خفن هنری است .من موافق یا مخالف این نیستم . من دلم می خواهد لباسهای رنگ وارنگ بچگی را باز هم بپوشم و خیلی بهتر از لباسهای تنگ و کوتاه و ...اکنون است .

بعد از نگارش

(وای بابا بی خیال شو این یه تیکه رو بدون امضا !)

راجع به نظر آخر که برای پست قبلیم نوشته شده ؛ به راستی پشت این جمله چه چیزی هست ؟ من از رادیو آهنگ عصار را شنیدم که این قسمت از شعر سهراب را می خواند به غیر از این جمله . برایم سوال پیش آمد چرا ؛ چرا سانسور . تا کجا؟والبته باید از شاعر پرسید منظورش چی بوده و البته خودم منظورم فقط نشان دادن یک حس زیر باران بود . همه به چتر و غیره فکر می کنند و من هرزه به این چیزها........

نظرات 11 + ارسال نظر
بازاریاب شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 17:29 http://www.adinehbook.com

بازاریابی اینترنتی ... هر کلیک 80 ریال ... به ما سر بزنید.

سیروس شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 21:13

تا اونجا که یادمه همیشه با برخورد انقباضی با مساله بدحجابی مخالف بودم و اگرچه خواهر نداشتم که اذیت شدنش رو از نزدیک ببینم اما هروقت تو خیابون هم برخورد با یه غریبه رو دیده بودم یه چند ساعتی اعصابم به هم میریخت. اما خداییش از وقتی این روش برخورد جدی توام با رافت و عطوفت خواهران کماندو رو ملاحظه فرمودم یه جورایی دلم تنگ شد برای همون برخوردهای انقباضی. اخه زور داره آدم ببینه یه آدم بی سر و پا داره یکی رو که صد تای خودش شعور و معرفت داره٬ با یه لحن مادرانه نصیحتهای جفنگ میکنه.
خوب از لحاظ زیبایی شناسی یه فع بهتره به فاعلش بیاد...

همیشه خوان یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 14:47

برای آقای سیروس متاسف که خودش را بالا و بقیه رو بی سرو پا میخونه !!! یه موی سره اونها می ارزه به هزار تا این بی سرو پاهایی که فقط هرزه گری رو از آزادی فهمیدند نمیخواستم به این تندی بگم ولی مجبور شدم ..و اما فائزه خانوم که بالاجبار حجاب داره ..تو هم از جامعه ای که توش هستی خانواده ای که توش هستی فقط تونستی انتقاد کنی و بس و هیچوقت پیشنهاد قانع و خوبی نداشتی چون فقط خودت رو دیدی و نخواستی قبول کنی که ما جمعی زندگی میکنیم . و چرا سانسور ؟ چرا هیچوقت نمیپرسیم که چرا حرف و یا کار هرزه ای نکنیم که بخواهیم از سانسور استفاده کنیم ؟؟؟

سیروس یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 17:53 http://sj.blogsky.com

به همیشه خوان: آره عزیزم من خواهران و برادرانی رو که کارشون شرطگی و محتسبیه از خودم خیلی پایینتر میدونم. تو هم مشغول تاسف خوردن برای من باش چون حرفی ندارم که به تویی بگم که بی حجابی رو هرزگی میدونی.
راستش به نظر من هرزگی بیشتر نه تا زن داشتنه و ناتوانی از چشمپوشی به زن پسر خونده ات! حالا تو برو فکر کن خیلی پاکی. اونی هم که چادر سرشه ته نجابته و اونی که دوس نداره لچک سرش باشه خود هرزگیه...
ضمنا مگه کسی از من که دلم نخواد چیزی سرم کنم٬ استدلال قبول میکنه که حالا بیام استدلال کنم؟ مگه زمانی که گرفتنت کردنت تو مینی بوس و بردنت واسه بازجویی٬ میخوان استدلالت رو بشنون؟ مگه دین استدلال قبول میکنه وقتی میگه هرکی از دایره من خارج شد مرتده و خونش مباه؟!

بارون یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 20:11

:* دختر جونی خیلی چسبید. یعنیس دلم برات نخطه شده بود ها! راستی! بی‌خیال حجاب و اینا ;) گفتم بهت که جمله قبلی رو! شوخی هم نداشتم :)

بلانش یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 21:11

عزیز قشنگم به هر حال به خوانندگانت حق بده که نظرتاشونو ابراز کنند هرچند با دیدگاله و مقصود حقیق تو در تقابل باشه اما این فرصت رو هم به بقیه دادی و شفاف سازی کردی گرچه من و امثال مخاطبانی مثل من مقصود کلام و حتی شعر نیما رو درک میکنیم و درک اینا هم شعور خاص و هوشمندی خاصی رو میطلبه < عزیز جان بلانش تاسف انگیزه که ما داریم مدام از جامعه مردم سالار < جامعه مدنی اسلامی حرف میزنیم اما متاسفانه تحمیل < فشار < زور < و اهرم های بکار گرفته برای اعمال عقاید ارزشی بسیار بدوی پیش میره و به خدا که این با نفس هرچه دین و مقدساته در تضاده < لااکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی! < افسوس که سیستم تفکرات مذهبی در حال حار توی جامعه ما هنوز در قرون وسطی در جا میزنه < عزیز جان بحث در این مورد زیاده

لوتوس دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 20:35

یه حرفم از مادر شوهر ٬همیشه خوان جان...
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش...
...
دخترک پستت عالی بود
اما در مورد اون سانسور...منم هر دفعه که میشنیدم بهش فکر میکردم...مرسی که نوشتی

Alireza سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:22 http://www.an-indomitable.blogspot.com

اگه تو هم بخوای رو هدف شاعر از این شعر سرپوش بزاری که. انگار تو هم داری خود سانسوری می کنی. راستی بوی دعوا می یاد. نه؟

همیشه خوان سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 15:58

حالا دیگه تاسف نمیخورم چون هر کسی لیاقت نداره آدم براش تاسف بخوره من اهل دعوا هم نیستم میخوام به قول لوتوس خود باشم تا ببینم هرزه گری تا چه حد شماها رو خوشحال میکنه

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 01:03 http://paraddox.blogspot.com

you know what? the pressures, imposed by either ruling system or society customs and traditions on one hand, and by either religion or family, on the other, will all lead one to end up with a feeling of hatred and a sense of creativity(not to mention dishonesty to get away with it in a way or another). we are all human beings; seeking freedom that we deserve and are made for is the least we can and should do..... deifintely there are differences b/w men and women in many aspects... but think this way :if the laws and conventions were made and enforced by women, men now would have been under pressure... this is also human nature, one of the negative aspects. we become dictators as soon as we get the chance
-----------------
as for the line in Sohrab's poem, it's obvious that making love is one of the most pleasant things all humans naturally want to have... ; especially along with feeling love. and rain, especially in dry geographic regions like iran, is full of metaphoric meaning and allegorical essence that gives pleasure and a sense of purity and relief. isn't it our wish to sleep with our dream lover and have a dream pleasure and relief?!!....ooppss i wrote a lot

[ بدون نام ] سه‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 19:27

'بدون شرح'

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد