بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

پیش از خودکشی

عزیزترینم،

کاملا احساس می کنم دوباره به مرز جنون رسیده ام ، احساس می کنم دیگر توان گذر از روزگار سخت را ندارم و می دانم این بار هرگز بهبود نخواهم یافت . دوباره صدایی را می شنوم و نمی توانم تمرکز کنم . بنابراین می خواهم کاری را انجام دهم که به نظر می رسد بهترین کار باشد .

تو به من بزرگترین شادی ها را بخشیده ای . تو هر کاری که توانسته ای در حق من انجام داده ای . فکر نمی کنم هیچ دو نفری می توانستند خوشحال تر از آنکه ما بودیم باشند ، تا اینکه این بیماری وحشتناک دوباره آمد .

دیگر توان مبارزه ندارم و می دانم دارم زندگی ات را خراب می کنم ، اما بدون من می توانی کارهایت را انجام دهی .

می بینی که حتی نمی توانم این جمله ها را درست بنویسم . نمی توانم چیزی را بخوانم .باید بگویم هر چه شادی در زندگی داشته ام برگفته از حضور تو بوده . تو بینهایت در مورد من شکیبایی به خرج دادی و فوق العاده مهربان بودی .

می خواهم اینها را بنویسم تا همه آگاه شوند . اگر قرار بود کسی مرا نجات دهد شماها بودید . همه چیز از من گریخته جز یقین به لطف و مهربانی شما .

نمی توانم بیش از این زندگی ات را خراب کنم .

فکر نمی کنم هیچ زوجی می توانستند شادتر از آنچه ما بودیم باشند .

v (مخفف ویرجینیا )

ویرجینیا وولف در 28 مارس با جیبی پر از سنگ های سنگین خود را به دل جریان آبهای عمیق رود اوس نزدیک خانه اش در ساسکس می سپرد .او که شناگر قابلی بودو همه می دانند انسان در لحظات غرق شدن در آب بطور غریزی برای رهایی دست و پا می زند خود را به مرگ محکوم کرد .

این یادداشتی از وی است قبل از خودکشی برای خواهرش ونسا و همسرش لئونارد که نشان می دهد تا چه حد از بیماری ذهنی خود آگاه بوده و خودکشی اش ناشی از درگیریهای خانوادگی نبوده است .

از یکی از شماره های مجله زنان

پ ن : هرگز نمی توانم تصورش را برای خودم بکنم .حتی کسی نیست که برایش نامه عاشقانه ای بنویسم و خداحافظی کنم .

نظرات 11 + ارسال نظر
نوپا شنبه 10 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:19 http://www.taheri.blogsky.com

با سلام خدمت شما
مطالب شما را خواندم موفق باشی و پیروز

جز دیدنت برایم , کاری دیگر نمونده

رو طاقچه’ اتاقم
عکسای تو ردیفند
جز دیدنت برایم
کاری دیگر نمونده

از دوری من و تو
ترانه ها سرودم
برای با تو بودن
نائی دیگر نمونده

از نقشه’ زندگی
روز و شبم اسیری
با یادت این نوشته
خطی دیگر نمونده

از بلبلان عاشق
بس نکته ها شنیدم
میخانه های عشقم
جامی دیگر نمونده

از پیک ناز عاشق
گلواژه ها رسیده
آخر تو با من هستی
حالی دیگر نمونده

تو از من این نوشتی
از خاطرات زیبا
بیا با لحظه هام باش
وقتی دیگر نمونده

هر گوشه’ اتاقا
با ذوق تو ردیفند
از لابلای خنده
دردی دیگر نمونده

از قطره های بارون
من زندگی گرفتم
از قطره قطره اشکم
آبی دیگر نمونده

تو آسمون قلبم
پرنده ها زیادند
با کوچ هر پرنده
بالی دیگر نمونده

حالا که وقت خنده
از آسمون رسیده
بیا با لحظه هام باش
راهی دیگر نمونده

با صورت چو ماهت
زیبایی ها پریدند
لو’ لو’ ی آسمونیت
خالی دیگر نمونده
***
(نوپا)

مهدی شنبه 10 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 17:23 http://www.newspic.blogfa.com/

سلام
نمی دونم چی شده که نوشتی شما کسی رو نداری که براش نامه عاشقانه بنویسی اما عزیز بدون خدا عزیزتری کسیه که ادم می تونه هم براش حرفای عاشقانه بزنه و هم بنویسه . هر حرفی که داری می تونی با خدا بزنی و اوست که همه چیز رو گوش می کنه .
خواهش می کنم یه سری به صحیفه سجادیه بزن و راز و نیاز امام سجاد علیه السلام با خدا رو ببین.
آپ کردی خبرم کن خوشحال می شم.
یا حق و حق نگهدارتون.

[ بدون نام ] شنبه 10 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 22:13 http://shadzii.persianblog.com

مرسی که خواهرانه به من سر میزنی و همدلی می کنی
خیلی دوست دارم ببینمت
از بچه ها با هرکدوم رابطه داری یه قرار یه جوری تنظیم کن اگه وقت و حوصله ی یه آدم تلخ و داشتی

کوثر یکشنبه 11 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 16:28 http://www.chonasim.blogfa.com


اُه.
پس سهم همسرش در این عشق چی شد؟
اون(v) اجازه نداشت.

المیرا دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:47

یادمه. خونده بودم. گاهی می تونم درک کنم-قبلا بهتر هم می تونستم- که شنیدن صدای پای جنون چقدر وحشت انگیز می تونه باشه. ولی با خودم می گم کاش شجاع بود. واقعا نمی شد رد شد؟ هر کسی جای خودشهَ حال خودش رو می فهمه. اما اگر آدم خودش جزیره ی امن خودش باشه. باز هم امکانش نیست؟ نمی دونم. اما سرنوشت این زن منو تکون می ده. آگاهانه خودکشی کردن.
چرا مرگ اندیشانه شده ایم؟ من هم این روزا زیاد به مرگ فکر می کنم و جالبه که همونقدر هم یادم می افته چقدر زندگی کرده ام و زندگی چقدر زیباست. فقط آدم مردش باشه واقعا با تمام وجود بازی کنه. زندگی کنه. اندیشه ی مرگ تکان دهنده ست. این که داریم چه کار می کنیم حقیقتا. مرگ در یک قدمی هم نیست. توی هر نفسه.
هر نفس.

Alireza دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 23:28 http://www.an-indomitable.blogspot.com

زندگیه قشنگو تو داری. این دست نوشته ها و این جملات و فقط برای سرگرم کردن آدمهاست. با این کلمات می شه یه دنیا رو سر کار گذاشت و به بازی گرفت چه برسه به یه آدم

نانا سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 21:40

write to me!

بلانش چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:03

منو ساکت کرد این متن اینو واقعا میگم ...

اعصابمو وشگون نگیر چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:32 http://veshgun.blogsky.com

متن دلنشینی بود!!
ای کاش منهم عاشق نبودم که به این حال بیفتم!

همونی که sms های اون مصخره است شنبه 17 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 16:57

سلام.
چه حوصله ای داری این همه چرتو پرت مینیویسی (البته از نظر من که اصلا مهم نیست) .

لوتوس یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 14:22

عزیز دلم
برای دلت
برای خودت بنویس
این کاریه که همه ماها داریم انجام میدیم
...
انتخابت عالی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد