بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

دیگر دلم نمی خواهد بفهمم

تلفنت زنگ می زد .تو برداشتی و گفتی : جانم .و دختر کوچولوت شروع کرد به شیرین زبانی و تو چقدر مهربان باهاش حرف می زدی ! به خودم قول دادم شبها که کنار پنجره دراز می کشم و دارم به ابرها و ستاره ها نگاه می کنم بهت فکر نکنم اما مگر فکر دیگری توی این کله من هست ؟ بهش گفتی تا اون صفحه که گفتم خوندی؟ و من توی دلم قند آب می شد . ویرجینیات رفته توی فاطمه و داری باهاش حرف می زنی و اصلا انگار نه انگار من کنارتم . دلم خواست بروم توی جلد این فاطمه فسقلی تا شاید منم دوست داشته باشی اما حتی توی رویا هم این اتفاق نیفتاد .شبها که تا صبح با خودم حرف می زنم یا نمی دانم با تو یا با خدا ؛ چه فرقی می کند ؛ هر کس که بیدار است ؛ به خودم قول می دهم که از فردا دیگر حتی اسمت را فراموش کنم اما انگار وقتی خورشید با تمام قدرتش نور می پاشد توی صورتم و من خوابالود به جای صبحانه کتاب ابله را می جوم ؛ همه چیز را فراموش می کنم و توی تختم فرو می روم تا شاید کسی بیدارم کند و صدایم کند که چقدر می خوابی ؟می پرسی کجا برم؟ و من فقط دلم جایی خنک می خواهد .حتی وقتی که برف روی موهات می نشست و من از توی ماشین نگاه می کردم و خنده ام می گرفت که چه تند تند سیگارت را دود می کنی ؛ دلم جایی خنک می خواست . بستنی برلیان با بخاری درجه هزار .بعد از مدتها تو را دیده ام و انگار اولین بار است می بینمت و این احساس تازه در من رشد می کند و جوانه می زند . احساسی که قبلا نداشتم یا داشتم اما نمی فهمیدم یا دلم نمی خواست بفهمم . همان چیزهایی که تو نمی گویی و همیشه دلت می خواهد من بفهمم . اما دلم می خواهد بشنوم . خسته شدم از اینهمه سکوت . حال تهوع دارم . از گرما و گرسنگی . در داشتبورد را بازمی کنی که شکلاتی که هست بردارم بخورم اما دلم چیز خنک می خواهد . تو بر می گردی با آب معدنی و باواریای سیب. یک شیشه قرص نشانم می دهی و می گویی یکی از اینها بردار و بخور . کاش وقتی که قرص را فرو می دادم به خواب زمستانی می رفتم و از تو نمی خواندم که می گویی شاید این جوری بهتره . بهتر است که تو فقط مال خاطراتم باشی و نه چیزی بیشتر و من تا صبح باز اشک بریزم و غصه بخورم که من را اندازه ویرجینیای داستانت دوست نداشتی .آهنگ قشنگ وبلاگ دوست داشتنی بلانش هزار بار خواند اما باز خاطرات ...
نظرات 9 + ارسال نظر
مجاس یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:24

ویرجینیا را همه دوست دارند و هیچکس دوست ندارد

سیروس یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 14:24

دوست داشتن فعل غریب ست. دوست داشته شدن دغدغه بی انتهاست.

المیرا یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 16:35 http://foursteps.blogspot.com

بردار قدمی رو که لازم می دونی
اگه لازمه.
end

ملاحت یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 18:10 http://zakhmeaghle1360.blogspot.com

پس از پنجره اتاقت ابر و ستاره معلومه ...؟ هان ؟

لوتوس یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 18:40

جایی خنک...
خواب زمستانی...
این همه سکوت....
میدونی هروقت نباید بفهمیم هی میفهمیم هی میفهمیم....بس دیگه! نه بس نیست باز میفهمیم....
امان از ان روزی که باید بفهمیم....میدونی که چی میشه؟...انگار در ذهنمون برای ابد بسته میشه....
گیجم...گیج گیج

هاله یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 20:31 http://haleh.blogsky.com

همه آدمها این دوران سخت رو میگذرونن...هر کدام به نوعی ...تصمیم مهمه تصمیم درست..راستی...این آهنگ واقعا زیبا ست....واقعا زیباست .... و احساسات آدم رو تحریک میکنه .... فقط یک چیزی بگم ...شاید وقتی خیلی ناراحتی بهتر باشه به جای اینکه به احساسات ناراحت کننده بال و پر بدی ...سعی کنی که ازشون فاصله بگیری ....به هر ترتیبی....شاید گوش نکردن به این آهنگها قدم اول خوبی باشه :)

بلانش یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 20:59

یه خاطره از باواریای سیب دارم یادم باشه بنویسمش !

راستی فائزه من دوست دارم همیشه اینجوری بخونمت !~ اره همیشه اینجوری !

بانوی اردیبهشت پنج‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:44 http://nazaninkazemi.com

تلخ...

بلانش پنج‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 19:59

بهخ نظرت بارون میزنه امشب اره فائزه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد