از خیابانها عبور می کنم . ۳۸۲ روز مانده به افتتاح برج میلاد . ۵۲ روز مانده به افتتاح تقاطع اتوبان کرج ـ آزادگان . .. روز مانده به افتتاح پل زیر گذر شهران . ... روز مانده به افتتاح .... سرم داغ کرده است از این همه ماشین . شیشه را پایین می دهم تا هوای آلوده حالم را بهتر کند . دلم می گیرد . انگار پاییز آمده باشد . نیمه ابری . قار قار کلاغها . و غروب دلگیر خورشید . با خودم حساب می کنم یک هفته مانده تا نامزدی عاطفه و باز دلم می گیرد . عاطفه مهربان من . انگار خیلی زود باشد و می ترسم بگویم موقع عقد حواست باشد شرط طلاق ضمن عقد را بگویی . می ترسم این حرف را به زبان بیاورم و فقط ساکت می خندم و هدیه های نامزدیش را تند تند درست می کنم . لباس سفیدش را اتو می کنم . با اشتیاق اتاقش را نشانم می دهد . حلقه اش . و باز خودش هیچ احساسی به مردی که قرار است شوهرش شود ندارد و من می گویم صبر کن . آنقدر حرف برای گفتن داشته باشی که وقت کم بیاوری . می خواهم امید بدهم که دوست داشتن می آید و شاید این کارم احمقانه ای بیش نیست .بر می گردم به خیابانها و در شلوغی دنبال خاطراتم و آشنایی می گردم که می دانم دیگر آب شده و هیچ گاه نخواهم دید . فردا موبایلم را هم می فروشم و دیگر ردی از من باقی نخواهد ماند . مثل برفها که آب شدند و بهار آمد . می دانستم . دلم نمی خواست بهار بیاید . دلم زمستانی همیشگی می خواست و می خواهد .به عاطفه می گویم فصل پاییز موقع عاشق شدن است و او می خندد . دعا می کنم شوهرش عاشقانه بخواهدش .و سرم از فکرهایم پر می شود و مثل هوا داغ می کند . چند روز مانده به مرگ من ؟ کاش می شد نوشت و محاسبه کرد و اعلام کرد که بهتر به استقبالش بروم . اما تنها چیزی است که ناگهانی می آید . و نمی توان انتظارش را کشید .
غمت در خلوت بی صدایم طغیان کرده است و به کدامین پناهگاه می توان گریخت وقتی که آشوب و ویرانی از درون است؟
زندگی خودته
هر کاری دوست داری می تونی باهاش بکنی.
حتی اگه بفروشیش نمیتونی خاطراتت رو باهاش بفروشیش متاسفانه یا خوشبختانه خالطره ها چه خوب باشن چه بد همیشه یادآوریشون عذاب آور میشن دست کم برای من < تو چته فائزه؟ اینقدر از مرگ نگو آخه تو چته؟! من میخوام تو بخندی < میدونم سخته میدونم درک شرایط تو شاید برای من آسون نباشه اما من دلم میخواد زرندگی کنی هرطوری که هست کنار بیایی باهاش فائزه نازم ...