بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

آشنای دور

می خوانم و اشک می ریزم . حرفهای من است که نوشته است .اوریانا فالاچی حیف که دیگر نیستی اما نوشته هایت چه خوب که هست . به کودکی که زاده نشد را می فهمم .انگار که خود من است .و این روزها کتاب می خوانم و به دانشگاه می روم . دایی وانیای چخوف ؛ اتوبوسی به نام هوس تنسی ویلیامز و عشق سالهای وبا گابریل گارسیا مارکز.و کتابهایی که شما بهم سفارش کردید را هنوز پیدا نکرده ام و فرصتی برای خریدنشان هم نداشته ام . این چند روز ناخواسته نام شما را زیاد می شنوم . از بچه ها و دیروز سر کلاس طراحی حروف همه قدر شما را دانستند . دلم می خواست شما گل شاه عباسی را بهم یاد بدهید . و من بزرگ توی دفترم نوشتم دلم برایتان تنگ است .در و دیوار اینجا برایم غریبه نیست اما دیگران غریبه اند و هیچ کس به اندازه شما من را نمی شناسد .
نظرات 3 + ارسال نظر
امیر چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 18:12 http://amir-perspolisi.blogsky.com

سلام
وبلاگ جالبی دارید
دیدم حالا که خوشم اومده یه نظر ناقابل کمترین
کارییه که میتونم بکنم
به من هم سر بزن واگه مایل بودی بیا به هم لینک بدیم
خدا حافظ
التماس دعا

ملاحت پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 17:17 http://http://www.zakhmeaghle1360.blogspot.com/

خب از ما که گذشته / لطف شما هم به ما ثابت شده
ولی هر جا رفتی دیدی خرچنگ غورباقه افتاده نوشته , یه رایت کلیک ناقابل می نمایی می ری تو Encoding بعد تو (unicode (UTF-8 ... بعد یه کلیک ناقابل , دنیا زیر و زبر می گردد ...

بلانش پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 22:51

من اندوه واژگانت را فائزه عزیزم دوست میدارم این را همیشه گفته ام ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد