خواب دیدم . خواب دیدم با تو هستم تا ابد و همیشه .مفهوم با تو بودن را در خواب دیدم که برایم لذت بخش بود . آسمان دیشب برایم ستاره ای نداشت . خوابم نمی برد . سرود سوم برزخ از کمدی الهی دانته را خواندم اما بازم خوابم نبرد . پاییز آمده با خنکای شبها و برگهای ریخته روی چمنها و آفتاب بی رمق عصرهاش .می گوید وبلاگت را دوست دارم چون خودت هستی . نزدیک . واقعی . خود خودت . صمیمی . و من ذوق می کنم . می گوید دلم برایت تنگ است . چرا نمی آیی ببینمت . و قول می گیرد یک روز با هم افطار بیرون باشیم .می گویم می خواهم تو هم باشی و می پرسد مطمئنی ناراحت نمی شوی .می خندم و قول می دهد این هفته قرار بگذارد .سه تایی .و من خواب تو را می بینم که همیشه با منی .صبح که بیدار می شوم خوشحالیم را با هیچ چیز عوض نمی کنم .آیا این رویای من فقط خیالاتم است یا .. کاش می شد خوابهای مشترکی دید .
سلام
ای رهگذر
با نگاه بی انتهایت
به عمق تک تک حروف و
واژه هایم بنگر و
آرام آرام
مرا همراه با این صفحه ورق بزن...
و بعد به رسم روزگار مراو
عمق نو شته هایم را
به دست فراموشی بسپار...
واقعا عالی بود موفق باشی
به یقین میدانم که آنروز خواهد آمد که نه تنها خواب دیدن٬ که همه چیز (عاشقانه) (برای همه) مشترک خواهد بود.
نماز روزه هاتون قبول...
ّّّّّّّّّهیچ چیز محال نیست.
محال...خیال...