بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

زمستان است

چقدر برف آمده ؟

آنقدر که همه در خوابی سنگین فرو رفته اند

و رویای ساحل طلایی دریاهای آبی دور را می بینند !

هر چه صبر می کنند خورشید بیدارشان نمی کند !

(شب هنگام آسمان سرخ است و روز تاریک )

و ناگهان

(همیشه برایم سوال است ؛گاهی چشمهایم بی دلیل از خواب می پرند؛ هیچ صدایی بیدارم نمی کند ؛شاید نیرویی خاص مثل دلتنگی یا شاید یک صدای بی صدا صدایم می زند؛ مثل امروز و تمام روزها و نیمه شبها که بی دلیل از خواب می پرم .)

با صدای جیغ خنده کودکان بیدار می شوند .

آنقدر برف آمده که گوششان یکسره سمفونی سکوت بوده

که حتی خنده های درخت کاج پشت پنجره را نشنیده اند ؛

و از فرو ریختن برف شاخه های پر برف هم بیدار نشده اند !

از صدای گیر کردن ماشین همسایه در برف

یا صدای بچه های مدرسه نرفته !

بیدار شده اند .

چقدر برف آمده !

آنقدر که گاهی دلت نمی خواهد پتوی گرمت را رها کنی

یا

آنقدر که دلت می خواهد پوتینهایت را بپوشی؛

دوربینت را برداری؛

با موسیقی فرو رفتن برفها ؛

برقصی.

به دیگران لبخند بزنی؛

بخندی (طوری که ردیف دندانهای سفیدت پیدا باشد ).

روی برف دست نخورده ؛

بدوی

درختان پر برف را؛

بتکانی

اولین آدم برفی پائیزیت را

به عاشقترین رهگذر هدیه کنی ؛

(-  تو ! عاشق ؛چه کسی هستی ؟ _ بلانش)

دلتنگ شوی ؛

به روزهای رفته .

امیدوار باشی؛

 به شبهای نیامده.

نظرات 2 + ارسال نظر
Alireza پنج‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 20:24

baarf, jadeye barfi, va haman radepayee ke hanooz barnagashte ast

مجاس جمعه 24 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:12

امیدواری به شب؟ شاید شب یلدا؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد