بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

داستان کوتاه : رنگ نمی میرد (۱)

دیگر ساعت چهار بار ننواخت و زمان مرد ، عقربه هایش روی چهار ایستاد و نخواست که دیگر زندگی ادامه پیدا کند ، زمان متوقف شد ، شب و روز معنایش را گم کرد ، و خورشید در آسمان سرگردان بود ، زمان خوابش برده بود ، و ماه دنبالش می گشت ، تا بیدارش کند ، آسمان رنگ نداشت ، زرد مال خورشید نبود ، آبی خودش را پنهان کرده بود ، قرمز رفته بود زیر خاکستری ها ، سبز دیگر سبز نبود که طراوت داشته باشد ، چه توقعی ! وقتی زمان رفت ، رنگها را با خودش برد ، فصول رفتند ، بهار ، تابستان ، پائیز ، زمستان و آیا دوباره بهار باز می گردد ؟ بهار دیگر سبزهای تازه و نو نداشت ، درختان شکوفه های خاکستری زدند ، پرندگان آوازهای سیاه سر دادند ، بهار دیگر بهار نبود ، حتی پائیز یا زمستان هم نبود ، انگار که مزه ها رفته باشند ، انگار که موسیقی رفته باشد ، انگار که حتی سکوت هم نبود ، سیاه ، سیاه ، خاکستری و شاید کمی سفید ، احساسهای خاکستری و عشقهای سیاه ، آدمهای تنها ، تنهایی های خالی و بدون رنگ ، شهر های شلوغ خاکستری ، چشمهای بی نور ، بی فروغ ، تاریک تاریک ، زمان رفت و همه چیز را با خودش برد ، دخترک غصه می خورد که باز گردد ......

نظرات 5 + ارسال نظر
ملاحت یکشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 13:40

خوبی فائزه؟

لی لی یکشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 20:09 http://asemooonia.persianblog.com

اخه دختره گناه داشت البته همه ما دخترا گناه داریم

مانا یکشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 21:40 http://sabztoii.persianblog.com

زندگی همینه همینقدر مزخرف و کشکی

المیرا دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:26

اومدی؟ احوال فائزه خانم؟

ALireza سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 00:11

yani baz migardaad? peydash kardii? nemishe , nagard

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد