بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

چقدر حال بهم زن می شی وقتی که خودتو مثل احمقها می گیری، می دونم ، نمی دونستم بعضی چیزهای ساده اونقدر برات مهم می شن که دوستی رو بهش تف کنی ، ادای بچه ها رودر آری، اشک تو چشمام جمع شد ، دلم نمی خواست بمونم ، بق کردم و قیافه گرفتم و نخواستم بخندونمتون ، یاد دفعه قبل افتادم که رفتیم آتیشه ،چقدر خندیدم ، اصن فضای کوپه تاریک بود ، ما کوپه بیست و شش بودیم ، دلم می خواست همه صندلیهای چرمیشو با چاقوهای استیل ایرانیش پاره پاره کنم اونقدر که قاطی کرده بودم ، پاستای گرم آرومم کرد با سیر که هنوز ته ته مزه اش هست با اینکه یه عالمه آدامس جوییدم ، از نون سیردار متنفرم ، چقدر هوا سنگین بود ، چرا اصن درس می خونم ، برا اینکه یاد بگیرم ، نه اینکه کارمو کس دیگه انجام بده، اگه کمک بگیرم بد نیست ، نه ، من می خوام پیشرفت بزرگی بکنم ، فک کن آدم اندیشه اسلامی بگیره چهارده ، اما مبانی رنگ بیست، می خوام برم برا تدوین ، سارا از افسانه افخمی قول گرفته برا فیلمم ، تا الانم راشهامو دیده ، می گه بشین تا مارکز نیومده داستان کوتاهتو ترجمه کن با تصویر سازی خودت ، خندم می گیره ، شاید ،دختر رو دیدی با اون پسره ، چجوری با هم حرف می زدن ، حال بهم زنا ، اما یک آقایی که قیافش مثل خود شاملو بود حالمو بهتر کرد و دلمو تنگتر،چقدر کتاب دارم برا خوندن تا بیست و هشتم که دانشگاه شروع می شه ، شبام پر شد،آخیش،

تقدیم به بلانش عزیزم : دستهای من کوچک تر از دستهای تو همیشه بوده است این را همه میدانند

دستهای من کوچک تر از دستهای تو همیشه بوده است این را همه میدانند

نظرات 3 + ارسال نظر
مانا شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 23:08 http://sabztoii.persianblog.com

من اندیشه اسلامی رو ۱۸ شدم مبانی رو ۵/۱۸ . چون این ترم حس درس و ژوژمان بود و ترم پیش نه! در کل هوشی با من خوب نبود.این ترم چقدر ترم خوبی بود حیف که تموم شد.همین که با هوشی کلاس نداشتیم خیلی خوب بود.به منم خب کتاب بده دیگه.

ناتور یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 00:37 http://natoor-e-dasht.blogsky.com

سلام!!...چقدر قشنگن...نه، دوست داشتنی...دستا رو میگم! :)

حورا چهارشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:52

امشب فهمیدم که احساس نزدیکی با آفریده ای هنری، و سرشار شدن از آن، وقتی دلنشین می شود و نقشش به دل می ماند که تو صاحب اثر را بشناسی. یا دیده باشی، یا چیزی از او خوانده باشی یا شنیده باشی. یا اینها نباشد و تنها تصور کنی که او را می شناسی... چقدر خوشحالم که من فائزه را می شناسم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد