بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

دست مایه

من آخرین بچم . با پدر و مادرم زندگی می کنم .خرج اونها رو من می دم .البته من با داشام سه تایی این کارو انجام می دیم . اما بیشتر مسئولیتشون با منه.من خودم دوست دارم . همه زندگیمن. من می خام که بهشون احترام گذاشته بشه .من توقع دارم که احترام خیلی زیادی به اونها گذاشته بشه . دلم نمی خواد زیر منت کسی باشم . درسمو پنجم دبستان ول کردم چون به بابام نگم بهم پول بده . رفتم توی بدترین شرایط عملگی . تا دستم توی جیب خودم باشه . داشام هر  چی دارن به من ربطی نداره . من با زندگی اونا کاری ندارم .اما خیلی با هم رفیقیم .و همفکری می کنیم . توی کار و همه چیز  .از نظر اقتصادی از هیچ کس کمک نمی خام . چون خدا هر چی بخام بهم می ده . من خیلی به خدانزدیکم . من نمی دونم اما من توی شهر خودم جا اقتادم و می خام اونجا زندگی کنم . دلم نمی خواد کسی خودشو بگیره یا قیافه بگیره .و به پدر و مادرم بی احترامی کنه . این چیزها توی اون دو تا عروسم نبوده . ببخشید اما مادرم فضول نیست و کاری به کار عروساش نداره . چیزی که خیلی برام مهمه و باید بگم نجابته . مناصلا از این تیپهایی که الان می زنن خوشم نمی آد . نه اینکه بددل باشم اما پوشش کامل رو میپسندم . خیلی برام مهمه .نه اینکه بددل باشما . من خودم دوست دارم . من تیپم همینه و با همین لباس اومدم که بگم ظاهر و باطن همینم .. من به موقع اهل تفریحم . مسافرت هم می رم با رفیقام . اصلا اهل دود و دم و مشروب نیستم امیدوارم تا اخر عمر هم سالم زندگی کنم . رک و پوس کنده بگم خوش ندارم زنم بیرون از خونه کار کنه .وظیفه زن خونه داریه . اصلا خوش ندارم که بیرون بره و کارکنه .  من اصلا خشکه و مقدس نیستما . ولی اصلا از این تیپهایی که الان بیرون میزنن خوشم نمی آد ....

نظرات 6 + ارسال نظر
هما یکشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:12

معذرت می خوام شما بر حسب اتفاق جزء فرقه ای به نام القاعده نیستین؟

عمه الهه یکشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:50

خدا آخر و عاقبت همه رو بخیر کنه .. خب بعدش نتیجه چی شد؟//// تو چی گفتی ؟...

[ بدون نام ] یکشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 14:47

°°°°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°°°°|__/
°°°°°°°°°°°°|___/
°°°°°°°°°°°°|____/°
°°°°°°°°°°°°|_____/°
°°°°°°°°°°°°|______/°
°°°°°°______|_______________
~~~~/____________________~~~~
,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-.¸.....
سهراب گفتی:چشمها را باید شست......شستم ولی !.........

گفتی: جور دیگر باید دید.......دیدم ولی !..............

گفتی زیر باران باید رفت........رفتم ولی !.............

او نه چشمهای خیس و شسته ام را..نه نگاه دیگرم را...هیچ کدام را ندید !!!!

فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت:

" دیوانه باران ندیده !! "

همیشه موفق باشین

بلانش چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:37

خب زندگیه دیگه

بالاافتادن چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 17:28 http://haleh.blogsky.com

ای ول !!‌به این میگن غیرت !!‌:))

لیلا شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:32 http://www.daylight.blogsky.com

شما دست نوشته های طنز جالبی دارید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد