بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

یک فنجان چای

بعد از مدتهای زیادی دوباره کتاب نصف شده اُشو را از توی کتابهایم بیرون کشیدم ، که یعنی امیدوار شده ام ؟ نمی دانم ، اما نامه هایش جوری آرامبخش است ،فکر کردم اگر هر شب که توی نت می چرخم و دارم دنبال تحقیقهای دانشگاهم می گردم - بنویسم- برایم بد نباشد ، همه چیز در درونم تلنبار نمی شود و یکهو مثل کوه دماوند - که تازگیها شروع به دود کردن کرده - منفجر نمی شوم ، این هفته خوب تمام شد ، حداقل توانستم کمی عکاسی کنم ،از ابرها با فیلتر قرمز ، کتاب زندگی نو اورهان پاموک را به نصف برسانم و کتاب دختری با گوشواره های مروارید تریسی شوالیه را شروع کنم ،جزوه اساطیر را مرور کنم ، درسی که این ترم خیلی دوستش دارم،و فکر کنم ، فکر کنم و با گِل ور بروم ، نقاشی کنم تا یادم برود ،یادم برود که دلم می خواهد زیر باران قدم بزنم ،نه، دوست ندارم ،دیگر دوست ندارم ،

نظرات 4 + ارسال نظر
یه دوست جمعه 2 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 21:30

میدونید نظر اسلام در مورد اشو چیه؟

ملاحت یکشنبه 4 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 18:53

مخلصیمااااااااااااااا...
http://www.photoblog.com/graypixel فعلا اینجا هستم
:)

سیما دوشنبه 5 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 14:52

نوشته خوبی بود . از کارهایی هم که کردی معلومه که خوب شروع کردی . نقاشی هات و نشون ندادی . ساخت ابر و باد به کجا رسید؟

دوست شنبه 10 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 19:35

تازه این تلنبار نشده اته که هر روز میبینیمت؟؟؟؟؟؟؟؟؟//


شوخی کردم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد