بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

مالیخولیا

پاهایم را روی هم می اندازم ،دارم چیزی می خوانم ، روی صندلی گرد چرمی ، مدل شده ام ، بچه ها دارند طراحی می کنند ، چشمهایم را می بندم ، می خواهم لحظه ای فکر نکنم ، نمی شود ، می خواهم غصه بخورم ، راحت لبهایم آویزان می شود و قیافه ام تغییر می کند که صدای بچه ها در می آید ،تکان نمی خورم ، نفس کشیدنم هم آرام است ، حرف نمی زنم ، مثل همیشه با کسی سربه سَر نمی گذارم ، شعر می خوانم، مزاحم شما شدم ،‌می دانم، چراغ را روشن می کنم ، گلدانها را آب می دهم ، پنجره ها را باز می کنم ، و بعد می روم ... از حرفهای بچه ها خنده ام نمی گیرد ، پاهایم سِر شده ، خواب رفته اند ، اشک جمع می شود تو چشمانم ، نمی گذارم پائین بیاید ، نمی دانم چه مرگم شده ، اضطرابم کمتر شده از روزهای قبل ولی گرفته ام ، دنبال دلیلم ، دلتنگی ؟ غصه دارم ، از کسی رنجیده ام ، نمی توانم بگویم ؟ خودم را به خانوم افتخاری می چسبانم ، مثل بچه ها ، و می گویم دلم می خواهد بغلتان کنم ، می خندد، دستانش خیس است ، توی تاکسی بغض می کنم ، توی ذهنم می نویسم من از اتوبان یادگار قصه ها خواهم نوشت ، از اتوبان چمران ، همت ، از لحظه های تلخ و شیرینم که در این اتوبانها گذشت ، تصادفهایی که کردم و نکردم، دیگر نمی توانم رانندگی کنم ،کند شده ام، هفته پیش نزدیک بود بکوبم به ماشین جلویی، حواسم نیست و هست ، عدم و وجود یین و یانگ ،امروز توی آینه خودم را جستجو کردم و پرسیدم : ایمان داری به خودت؟ این تو هستی که نقطه سفیدی به نام مرگ تو را به نیستی خواهد برد؟اسکناس را بیرون می کشم ، توی کیف پولم عکسی از مریم گذاشته ام که خودم انداخته ام و چاپ کرده ام ، توی دلم می گویم خیلی دوستت دارم . و هیچ چیزی برایم نمی ماند جز بقیه پولم و سربالایی همیشگی .    

نظرات 5 + ارسال نظر
سیما پنج‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:50

سیما پنج‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:53

سلام بر دختر ابرها که همیشه بارانی در دلش دارد.
خوب منم دلم می خواست بغلت کنم شاید اگه من هنوز در دهه بیست زندگی خودم بودم و تو رو می دیدم به همون اندازه می تونستم احساساتم را بهت نشون بدم یا شاید اگه در جایی دیگر غیر از دانشگاه باهات آشنا شده بودم خیلی راحتتر از این باهات برخورد می کردم. اما متاسفانه شایدها همیشه در زندگی آدم زیاده. هر وقت خواستی می تونی برای من هم چیزی بنویسی و حتی فحشم بدی راحت باش.

سیما پنج‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:54

سیما پنج‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:55

دختر ابری من نوشتم اما به نظرات اضافه نشد. خودت می دونی چطور بهفمی و بخونی

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:55

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد