بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

زخم کهنه

فاتح شدم به شماره شناسنامه ۴۷۷ و کاغذی که به دستم دادند ، مدرک پنج سال از عمرم را گرفتم و تا خود دلتنگی پیاده رفتم ، چرا فکرمی کنم وقتی حالم خوب نیست باید آنقدر پیاده بروم تا کمی از مغزم خالی شود ؟بغض پریده بیخ گلویم ، کاغذ به دست از تمام سالهای زندگیم عبور می کنم ، از سال ۷۸ تا امروز. سالی که فکر می کردم راهم را درست انتخاب کردم ، البته آن موقع به راه فکر نمی کردم ، بعد از چند ترم به خودمم آمدم دیدم دارم فرو می روم توی باتلاقی که خودم ساخته ام ، از وسط دانشگاه تهران گذشتم ، از جلوی مسجدی که تازه بعد از هفت هشت سال تمام شده ، از جلوی عصرجدید و فلسطین ، و تاریکی و تنهایی سالن سینما رد شدم ، از پیرزن نشسته در ادوارد براون عبور کردم و این بار از او خرید کردم به اندازه سالهایی که چیزی نخریدم ، هنوز زنده بود و تسبیحش را می چرخاند ،بهت و حیرتم تمام نشد ، فکرهایم ادامه داشت تا به اکنون ، و روزهایم کشدارتر از ظهر تابستان ، چقدر دلتنگیم زیاد است ، اصلا دلم بهار نمی خواهد ، دلم تا ابد اسفند می خواهد ، اسفند .

نظرات 4 + ارسال نظر
هیچ جا یکشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 22:38

نورانی ترین لحظه های زندگی من لحظه هایی است که به تماشای دنیا قناعت می کنم.این لحظه ها از تنهایی وسکوت ساخته شده اندسکوت اولین و آخرین ست، سکوت عشق است
فراتر از بودن بخون(بوبن )

مادر بچه ها دوشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 14:09 http://maleke.blogsky.com/

فتحتون مبارک لا اقل تموم شد

ایشالا از این به بعدش رو درست انتخاب کنی

انسان مه آلود سه‌شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 13:59

عادتی که من هم در گذشته داشتم! سابقه پیاده روی یک ساعت و نیمه هم دارم. اما دلتنگی حاصل از گرفتن مدرک را دوا می کند یا نه.... شما باید بگی! در ضمن یادتون باشه که جلوی ضرر را ا زهر کجا بگیری منفعت است! من همان ترم های اول و دوم شدیدا دوست داشتم برم موسیقی بخوانمُ نرفتم... ترسیدم. موفق باشی .

بی سرزمین تر از باد شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 21:17

فقط همین: فضای جدید مبارک خوشحالم که داری دگرگون میشی...داره بهار میاد
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد