بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

کاش می توانستم فرار کنم و هیچگاه باز نگردم .

 زندانبانان من آدمهای خوبی هستند . خداوند هر چه می خواهند بهشان عطا کند . اجرشان با ائمه . به من اجازه داده اند که پای کامپیوتر بنشنیم و از خوبی هایشان بگویم . این روزها که در انفرادیم هم با من خوب تا می کنند انگار که من فرزندشان باشم . به من غذا می دهند . برایم گاهی لباس می خرند . بهم اجازه می دهند که در خانه کارهای دانشگاه م را انجام بدهم . اما اجازه ندارم به کسی تلفن کنم .یا سر کار بروم.بهم گفتند اگر سر کار بروی اجازه نمی دهیم به دانشگاه بروی. هر چه التماسشان می کنم من هیچ کسی را ندارم به غیر از دوستانم اما به خرجشان نمی رود . می گویند پول نداریم قبض تلفن بدهیم . اما گاهی من یواشکی که آنها برای خرید می روند منتظر می شوم شاید از دوستانم بهم زنگ بزنند اما آنها وقت ندارند حال من را بپرسند . خوب آنها هم برای خودشان کار دارند بیکار نیستند که به یک زندانی تلفن کنند . من اجازه ندارم بخندم . من باید همان برنامه ای را ببینم که آنها می بینند . البته من می توانم گاهی موقع شام و صبحانه بگویم میل ندارم و چیزی نخورم . من مجبورم هر جا آنها می روند بروم . دوست ندارند من با دوستهایم جایی بروم. خوب راست هم می گویند زندانی که حق ول گشتن در خیابان را ندارد . به من اجازه می دهند تا دیر وقت زیر نور مهتابی هر کتابی که دوست دارم بخوانم . خدا عمرشان بدهد . من می توانم شبها تا هر وقت که بخواهم گریه کنم .البته بی صدا .من نمی دانم جرمم چیست و هر بار از انها می پرسم با من دعوا می کنند که تو جز خرج و زحمت چیزی برای ما نداری . گاهی به گربه های پشت پنجره زندان حسودیم می شود که هر وقت دلشان می خواهد می آیند و می روند .من از سلولم خسته شدم . من از رنگ آلبالویی آن بدم می آید . من از پرده پنجره آن بیزارم . و زندانبانم بدش می آید که پرده را کنار بزنم .او از ورق بازی و موسیقی هم بدش می آید .هیچ گاه دلیلش را نفهمیدم . من حق ندارم که بنویسم . من همیشه دور از چشم آنها می نویسم . تو را به خدا به آنها نگویید که من می نویسم . من از ترس فریاد زندانبانم زود هر چه می گوید انجام می دهم .آخر من محکوم به حبس ابدم اما اگر خوب رفتار کنم شاید بهم تخفیف بدهند و از انفرادی خلاص شوم .  

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 9 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 21:27

زندان و اسارت همیشه به انسان یادآوری می کند که آزادی و رهایی چه لذت بخشه.
اما
تا حالا فکر کردی اگه زندانبانات پیر و فرسوده بشن تو چیکار
می کنی؟
فرار؟ ترحم؟ ...
شاید اینبار تو نقش زندانبان را بازی کنی؟
تلافی چطوره؟...
امیدوارم نگی که از زندانبان ها مهربو نتری؟
خوشحال می شم جوابتو بشنوم.

چند تا احتمال وجود دارد . ۱- من زنده نباشم . که امیدوارم همینطور بشه .۲- من از اونها مهربانتر نیستم و نخواهم بود . من اینجا نخواهم ماند .فرار نمی کنم اما دیگر باز نمی گردم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد