بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

دخترک اولیه

سر کلاس درس دلم برای شما تنگ می شود ، باران که می بارد همه هوای خوبی در ریه هایشان دارند حتی استادِ درس طرح اشیا در تمدن اسلامی ، این خانم نازنین، دکتر بیانی ، با اینکه دیر می رسد اما باز هم بهترین حرفهایش را تند تند برایمان می گوید با اشتیاقی شبیه کودکانی که تازه الف را یاد گرفته اند ،می گوید بهار آمده و بوی باران ، می گوید این رویش او را هم شادابتر کرده ، یک خط افقی در وسط تخته کلاس می کشد و می گوید اینجا که حرف A را می گذارم( ابتدای خط از سمت راست) عصر سنگ آغاز می شود ، من با کلام استاد متولد می شوم ، دخترک اولیه، در دل غارها و تپه های باستانی سرزمینی قدیمی با پیشینه یک میلیون سال ، من از سنگ ابزار می سازم ، وسایلی ساده ، من نوشتن نمی دانم ،خانه ای ثابت ندارم ، کنار جنگلها و رودها، سقفم آسمان است ، می گذرد ، از میانِ سنگی هم عبور می کنم و یاد می گیرم که می توانم با سنگ وسایلی تیزتر و ظریفتر بسازم ، اگر نقاشی روی دیوار می کشم برای آیین ها و باورهایم است ، اگر حیوانی را کشیده ام می خواهم او را طلسم کنم تا در شکار موفق باشم ، به نوسنگی که می رسم ، جهانم بزرگتر می شود،یاد گرفته ام که ظروف سفالی بسازم ،بعضی از فلزات را می شناسم ،برای خود خانه ساخته ام و کشاورزی می کنم ، غذاها را در ظروف سفالی و سنگی نگه داری می کنم ، و من معلم طراحی ابزارهای سنگی و ظروف سفالی در یک مدرسه اولیه هستم ، به بچه ها یاد می دهم با دستان کوچکشان چگونه گل را از خاک رس بسازند و آن را ورز دهند ، روی ظروف گاهی شکل هایی می کشیم که به باورهای ما ربط دارد ، ما از طبیعت بسیار الهام می گیریم ، مثلا برای اینکه غذا در ظرف خراب نشود طرحهایی می زنیم که ظرف طلسم شود و غذا سالم بماند ،من در دوره نوسنگی ده هزار سال با شما فاصله دارم ،آتش کشف می شود توسط جمشید که داستانش در شاهنامه بعدها نوشته می شود ، و من می توانم ظروف سفالی را بپزم ، لعاب بزنم ، فلزات را ذوب کنم ، و آلیاژ بسازم ، و اینجا از نصف بیشتر ِ خط گذشته ایم ، من به دوران تاریخی پرت می شوم و بهترین و قشنگترین اتفاق عالم می افتد، خط ، من یاد می گیرم بنویسم ، من انگار تازه از این نقطه دوباره بدنیا آمده ام ، حالا روزها و لحظه هایم را می نویسم ، پنج هزار سال قبل ، دوران ِ پیش از اسلام ، من دوست دارم مهر پرست بمانم یا زرتشتی یا دنباله روی مانی باشم اما ...دوست دارم همین جا، همین جا متوقف شوم ، اما زمان از من جلو می زند و یزدگرد سوم ساسانی شکست می خورد و دوران اسلامی شروع می شود و خیلی زود به انتهای خط می رسم ، حالا و اکنون نقطه Bست.دخترک اولیه پرت می شود پشت صندلی های آبی رنگ کلاس ِ بدون شما .بوی باران است و طعم چای تلخ اول صبح.

نظرات 1 + ارسال نظر
هاله سه‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 23:04 http://araamesh.blogspot.com

دخترک اولیه تصویر قشنگی دادی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد