بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

دارمت

در زمینی قدم می گذاشت که بهشت بود مثل اردی بهشت که بهشت ِ کوچک ِزمین بود و او شده بود حوای بی هوا و حواس این بهشت ِ اردی بهشتی ، و دلش دیوانه و مست بود ، نفس ِهر روز صبحش یاسهای روی دیوارهای کوتاه بود و دلش به بنفشه ها خوش ، و انگار چند ده سانتی متری از زمین جدا و قدمهایش را روی آب برمی داشت ، و چشمهاش را که می بست صداها می خواندندش ، گوشها را که می گرفت ، نگاهها به دنبالش ، دست که دراز می کرد ، همه دستها جلو می آمد . و قلبش همچنان می تپید مثل قلب تپنده بهار که توقف ندارد . پاهاش را طوری می گذاشت که توتها را له نکند ، که پرنده ای نترسد ، که راهی کج نرود . و چقدر خوشبخت بود و از کلمات زیبا سر شار و رویاهاش ستاره های نقره ای بی همتا بودند و خستگی ناپذیر و دلش می خواست نامش را تغییر دهد به ری را یا توکا . و دلش می خواست که این رویا هر روز تکرار شود و کسی توی گوشش بگوید : دارَمِت .

پ ن : این هم یک پست رویایی شاد بدون پایان ِتلخ !!!

نظرات 4 + ارسال نظر
Moien سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 22:52 http://blazingstar.blogsky.com

سلام
وبلاگ خوبی داری
چون وبلاگت در مورد چیزای ادبی هست گفتم بد نیست یه سری هم به وبلاگ من بزنی !!
سعی کن تو قسمت آریا نظر بذاری
متشکرم...

محمد سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 23:23 http://bestlove2007.blogsky.com

سلام
وبلاگت واقعا قشنگه
خوشم اومد اگه مایل باشی میتونیم همدیگه رو بلینکیم

جلال جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 20:36

(:

قلندر بانو جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 23:25

من همیشه دارمت
هم دارمت٬هم دارمت!
تو اولی تو هستی که وجودت اثبات شده
تو دومی من هستم که می خوام خودم را ثابت کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد