بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

دیر رسید مثل همیشه

ـ چرا چراغها رو خاموش کردی؟

- تو رفتی اینجا روشن بود .

سهمش از آن دوستی فقط  عطری بود که با بوی سیگار قاطی می شد . فرصتی نبود .حتی هیچ نوری باقی نمانده بود برای دیده شدن و لمس کردن . آسمان تمام نورها را فروخته بود به تاریکی شب و حلقه باریک ماه از باقی مانده اشعه خورشید پله ساخته بود و بالا آمده بود .پنجره باز بود و نمی گذاشت غصه ها توی دلش جا خوش کنند .

-  حال من را نمی پرسی ؟

و نَشنید .شنید اما انگار نشنید .و فکر آن پیرزن غرغرو و خانه اش و قرار ِ شام جای زن را پر کرد .

نظرات 3 + ارسال نظر
سعید پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 13:40 http://f10.blogsky.com

سلام دوست عزیز وبلاگ باهالی داری امیدوارم موفق بشی.اگر مایلی تبادل لینک کنیم؟

علی پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 15:59 http://kolahzard.blogsky.com

رفت
آمد
دل شد
دستها رو به آسمان
چشمها به افق

منتظر نظر سبزت هستم و برام مهمه چون خیلی زیبا می نویسی

ملاحت جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:06 http://aks.aminus3.com

قشنگه:))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد