بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

توت

پشتش را کرد و به پهلو دراز کشید . دستهای زنش را پس زد . چشمهایش را بست . و دلش خواست گرم شود . از آغوشی مانند چند روز پیش در جایی دیگر . دلش بوی شکلات خواست که همراه با عطر آن تن بود .می توانست تصور کند و با لذت آن گرما بخوابد .

پشت سرش چشم نداشت، گوش نداشت ، دستهایش حس نداشت . که بشنود . ببیند . و تَر شود از اشکهای زنش.اشکهای زن ِ پشت سرش که حالا غریبه ای بیش نبود سُر می خوردند و پایین می افتادند مثل توتهای رسیده درخت توت ِ باغچه که بی صدا به زمین می نشستند و سهم زمین می شدند .

نظرات 4 + ارسال نظر
هاله دوشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 21:08 http://araamesh.blogspot.com

خیلی خوب فایزه.
سبکِ نوشتنت فرق کرده خیلی پخته تر شده، بیشتر به دل می شینه.

جواد دوشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 21:14 http://StudioX.ir

خیلی با سیک نگارشت حال کردم

منم شدم مشتری وبلاگت

بهت تبریک میگم

عمه الهه چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:13

مگه امروز روز تولدت نیست چرا خبری ازت نیست؟

جلال دوشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 23:04

...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد