بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

بی دلیل

نمیدانست چرا .نمی دانست چرا هر وقت از تاکسی پیاده می شود ، از روی پل عابر عبور می کند و به آن طرف خیابان می رسد و قدمهایش را بلند و کوتاه ، جوری بازیگوشانه و بی حواس بر می دارد و احساس عجیبی از خاطرات گذشته را دارد ، باید او را ببیند که از برابرش می گذرد . مردی با قد متوسط ،  عینکی به چشم دارد شبیه مهندسها،با کیف دستی پارچه ای مشکی که به دست راستش گرفته ، اگر پیراهن آبی پوشیده باشد کراواتش آبی است و اگر صورتی تنش باشد ، کراواتش صورتی . و هر روز همین طور عبور می کند، دارد به نقطه ای نا معلوم می نگرد و حواسش به گامهایش نیز هست و چیزی زیر لب زمزمه می کند .  بویی آشنا با خود به همراه دارد . بویی از سالهایی دور ، از آشنایی دورتر .

شاید روزی جلوی مرد را بگیرد و بپرسد : ببخشید آقا نام عطر شما چیست ؟

نظرات 3 + ارسال نظر
هاله پنج‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 22:22 http://araamesh.blogspot.com

از خووندن نوشته هات فائزه حالِ خوبی می گیرم.
گاهی انگار تووشون آینده ی خودم رو می بینم، شاید بی دلیل، شاید درست، شایدم نه...
و بغضم که گاهی جسارت می کند...

همیشه ایران جمعه 3 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 20:04 http://hamisheiran.blogfa.com/

هنرهای تجسمی آزاد !
ریشار سِرا - هنرمندی که به حیطه ی بازتابهای فکریِ تماشاگر وارد نمیشود.

همیشه ایران به روز گذر کرد.
http://www.hamisheiran.blogfa.com

فخری سادات شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 15:57 http://newone.blogsky.com

سلام، خوبید؟ من چند هفته ای نبودم و حالم هم بد نیست. دعا کنید دوباره مرض نوشتن بگیرم. این طوری آدم راحت تر حال خودش را کشف می کند . آن وقت شاید با اطمینان بگم خوب یا بد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد