بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

نفس بریده

مگر بت نگفته بودم بی تو روزگار من تیره و تاره ،

صندلی را کشید وسط زیر زمین ِ تاریک ِنمور.

 حالا یادگاره من بعد سفر کردن تو طنابه داره،

یک بار دیگر طناب را امتحان کرد.

 دیگه جون نداره دستام آخره قصه رسیده ،

 با پا محکم زد ، به صندلی ، طناب دور گردنش پیچید و سفت شد ،خِر خِر کرد،

عطر تو مثل نفس بود واسه این نفس بریده ،

رو به روی آینه میز آرایشش نشسته بود و رژ لبش را پر رنگ کرد ، از بس گریه کرده بود ،خط چشمش دور چشمهای معصومش را تیره کرده بود ، دیگر اشکی نمانده بود .

بگو گفتم یا نگفتم ؟

صدای پسر توی گوشش بود بدون تو می میرم.

صدای خنده های پسر هنوز می آمد ، همان روز  ِ‌آخر که وقتی با موهایش بازی کرده بود ، با لبهاش ، دستهاش ، بازی بود یا دوست داشتن یا ...،

بگو گفتم یا نگفتم ؟

بعد لباسهاش را درآورد ، بعد در آغوشش کشید ، هزار باره و گفت دوستت دارم ، و بعدهای دیگر پشت سر هم آمدند تا وقتی که دیگر بعدی وجود نداشت .

پاهایش تکان تکان خوردند تا اینکه دیگر سکوت همه جا را گرفت جز صدای موسیقی .

بگو گفتم یا نگفتم ؟

نظرات 2 + ارسال نظر
ارتباط یکشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:34 http://www.ertebat.blogsky.com

بکاریم نهالی سر هر پیچ کلام ...
خوشحالم که وبلاگ شما رو اگرچه به صورت کاملا تصادفی ، پیدا کردم . واقعا وبلاگ جالبی دارید .
خیلی تمایل به تبادل لینک با شما رو دارم . دوست دارم لینکتون رو تو سایتم داشته باشم تا هر وقت هم خودم و هم بازدید کننده هام دلمون خواست بتونیم بهت سر بزنیم .
اگه مایل به تبادل لینک باشی دوست دارم سایت من رو با نام
۩۞۩ بی پرده زنان و مردان را ببینید۩۞۩ لینک کنی . و حتما به من اطلاع بده که وبلاگ تو رو با چه نامی لینک کنم .
ارتباط

هاله یکشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 17:16 http://araamesh.blogspot.com

اووووم...
چرا؟ دوست داشتن دست و پامونو می بنده؟ اونقدر که دیگه نشه نفس کشید؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد