بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

بی سبب

مرد محکم در آغوشش کشید و اشکهایش را پاک کرد ، پرسید چه خوابی دیدی؟ بدن زن هنوز می لرزید ، مرد سکوت کرد ، گذاشت تا زن آرام بگیرد و بعد خوابی را که دیده تعریف کند ،

" توی یک ساختمان بلند بودم ، شبیه آپارتمان بچه گی هایم اما خیلی بلندتر ،دور تا دور پنجره بود ، تمام شهر را می دیدم ، هواپیماهای غول پیکر عبور می کردند و شهر را بمباران می کردند ، انگار که امریکایی باشند ، هر لحظه منتظر بودم که بمب روی ساختمان بیفتد ،  توی دلم مضطرب و نگران بودم ، مامان خانه نبود ، به همه جا زنگ زدم ولی پیدایش نکردم ،  بمبها می ریختند و  می دیدم که مردم را از بین آوار بیرون می کشیدند ، "

زن  مدتی طولانی بود که دیگر خواب جنگ را ندیده اما نمی دانست چرا دوباره خوابهایش بازگشته بودند .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد