بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

آی عشق چهره آبیت پیدا نیست،

رو به روی پنجره ای بلند نشسته اند ، پیرزنی کوچک و دختر بچه ای کوچکتر ، دخترک از توی ظرف دانه دانه انار بر می دارد و در دهان پیرزن می گذارد . برگ های زرد و قرمز گاهی با وزش ملایم باد ، بر روی لبه پنجره می نشینند . پیرزن ، انگار که قرمزی دانه های انار یا برگهای درخت کهنسال حیاط ، چیزی را به خاطرش می آورد ، گاهی لبخند می زند ، دخترک با لبخند کمرنگ زن ، همراه می شود .

دخترک می داند که چیزی یاد مادربزرگش نمی ماند . حتی گاهی زن از او می پرسد که نامش چیست ؟ با صبوری عجیبی که برای دخترهای هفت ساله نیست نامش را چند بار برای پیرزن تکرار می کند .

حالا دست کوچک و نرم دختر دانه های قرمز و شفاف انار را توی دست زمخت و چروکیده زن می گذارد . انگار که قرمزی، او را یاد زمستانهای سرد بی پایان بیاندازد ، انگار که یاد عشقی قدیمی می افتد ، که نمی داند ، کجا ، کی اتفاق افتاد ، فقط در قلبش نیرویی جریان پیدا می کند که تبدیل به زمزمه ای می شود ، شعری درباره عشق که فقط دخترک می شنود .

نظرات 2 + ارسال نظر
پگاه اریان (وبلاگ سارا صولتی) سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 23:09 http://tarmita.blogfa.com

وبلاگتون زیباست و مطالبش خواندنی...
در ضمن خوشحال میشیم قدم رنجه کنید و آغاز رمان هجده هزار صفحه ای سی جی ام: ویگو مورتنسن نوشته سارا صولتی را مطالعه کنید. این براستی باعث افتخار ماست که "شما" هم آن را بخوانید.

[ بدون نام ] چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 13:29

کتابی هست به نام زنان شیفته. پیشنهاد می کنم بخونیش.
نویسنده: رابین نوروود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد