بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

دوستت دارم همچون نان و نمک

وقتی به این لحظه می رسم ، به این لحظه که فقط مخصوص خودم است ، من نیستم ، و موسیقی morricone به جنون می کشاندم  ، به جنون نوشتن ، به عریانی و فراموش کنم آن سوم شخص لعنتی که خودم را پشت آن پنهان کرده بودم ، همیشه دلم می خواهد یک روز به جای اینکه روی این حروف فشار بدهم ، روی کلاویه های یک پیانو بنوازم ، می شود یک موسیقی را نوشت یا یک نوشته ای را موسیقی کرد ؟ دلم برای از خودم نوشتن تنگ شده بود ، هیچ وقت تصور نمی کردم این بعد از ظهرهای کشدار و داغ این تابستان بهتر از همیشه ها باشد ، به اندازه روزهای سرد زمستانی ! این دیدارهای شگفت انگیز و فراموش نشدنی دوستهای عزیزم : المیرا ، ملاحت و هاله نیرویی به من داد که دوباره عاشق شوم ، نمی دانم ، اما دیشب یک جور ِ خوبی دلتنگ و عاشق بودم که خیلی وقت بود این احساس ِ به قول قلندربانو قلمبه با من نبود که حتی بخواهد کار دستم بدهد ، شاید بوسه ای و آغوشی گرم ! اگر بلانش و نفر دیگر را هم می دیدم این روزها بهترین می شد . لحظه ها برایم باارزش شده اند . از وقتی الکوس و اوریانا همراهی ام می کنند با کتاب یک مرد فالاچی  . و خواب های عجیبی که می بینم . ماهی آبی رنگی که توی دستم چه راحت انگار پرواز می کرد و وقتی افتاد توی آب رنگش عوض شد .از خستگی کار توی اتوبوس خوابم می برد و وقتی به ایستگاه آخر می رسم تکانم می دهند که بیدار شو باید پیاده شوی . کاش این خوشبختی کوچکم خواب نباشد .

نظرات 5 + ارسال نظر
oko.ir چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 19:55 http://www.oko.ir

حرفه ای ترین جامعه مجازی ایرانی ها

المیرا پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:00

دوست دارم کشک‌های شور عجیب را
و پاستیل‌های لواشکیِ خوشمی را
و هلوهای قاچ کرده را
و آب ‌طالبی‌های خنکِ باغ را
و آن دست‌فرمان فائزه را
که دست صد تا مرد را از پشت بسته!
و روی هر چه راننده را کم کرده!
D-:

و منم صورت مهربان پر آرامش ومهربون المیرا را خیلی دوست دارم.

هاله پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 15:58 http://araamesh.blogspot.com

اهههم... به این وسیله اضحارِ وجود می شود.

و من هم بسیار حال کردم با آن بستیِ، بستنی که چه عرض کنم، پدر و پدر بزرگ و اجدادِ بستنیِ مثلا قیفی که قد کله ام بزرگ بود !!! و بسیار خوشمزه.
و آن نیم ساعت انتظار در میدانِ شهرک برایِ المیرا خانم که چه حال داد و قدر یک عالمه خندیدیم و من دلم مرود برایشان و آن نگاه های مضحکِ آدم های خنگول!!! فائزه می داند کدام ها را می گویم.

و خلاصه... آدمِ خوشبختی هستم با داشتنِ این همه دوستِ خوب و توام اصلا شک نکن که رویا نمیبینی. یه نیشکونی ویشکونی چیزی بگیر از خودت!!

خب دیگه از منبر میام پاییین. دونقطه دی!

آخ بستنی . به امید روزی دیگر و بستنی و هاله و ...

منصوره جمعه 25 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 00:20 http://fasleno.blogsky.com

شاید دوستت راست بگه..خوبه آدم گاهی نتونه فکر کنه...الان یه مدته که بدجوری رو هوام..ولی بازم توهم قدرت فکر کردن و تصمیم گرفتن آدم و ول نمی کنه..

شاد باشی..

آبگینه جمعه 25 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 23:33 http://marmarmary.blogfa.com/

همزبانی همچون کنار دستی در مترو نیست و تو از هم دل می پرسی؟؟!!!! آه..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد