بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

به من می گویید : چند سال ؟ و من می گویم سه سال و سکوت می کنید . انگار باورتان نمی شود و طوری با تعجب تکرار می کنید و در فکر فرو می روید و من همان بچه ای هستم که با شیطنت تمام به بهانه های مختلف ازتان سوال می کردم و سعی می کردم فکرهایم را پنهان کنم اما همیشه فکرم را درست می خواندید و دستم را رو می کردید . یکی از روزها که خیلی دلم می خواست شما را ببینم و نشد صبح چهارشنبه سوری بود . کلاس تشکیل نمی شد اما شما می آمدید و من دیر رسیدم و چقدر حیف . چون می توانستم تنها با شما به حرفهایتان سیر گوش دهم و همیشه این روز را به خاطر دارم و حسرتش به دلم مانده با آنکه بعد از آن خیلی با هم حرف زدیم .همیشه توی حرف زدن  با شما مشکل داشتم . هنوز هم دارم .به زور حرف میزنم و احساس درونم را می گویم . سخت می شود راندن کلمات بر روی زبانم در مقابل شما. نمی دانم . می گویید من حرف اولم را آخر می گویم .و من سکوت می کنم . حداقل می توانستم این درس شما را خوب یاد بگیرم اما تنبل بودم . خنگم . یک جور کند ذهنی در انجام دانسته ها و یادگرفته ها . می دانم اما عمل نمی کنم .نمی دانم چند سال دیگر همین سوال را از من می پرسید : چند سال ؟

نظرات 3 + ارسال نظر
حرفه ای ترین جامعه مجازی ایرانی ها چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 13:01 http://www.oko.ir

موفق باشید و به توانایی های خود کم بها ندهید...

ترنم چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 14:01 http://tarannom84.blogsky.com

سلام
وب جالبی داری
به منم سر بزنی خوشحال میشم
بای

هاله چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 14:34 http://araamesh.blogspot.com

آدم گاهی نمی دونه باید با این شما چی کار کنه...
امروز به این وبلاگ سر زدم و فقط رفنم به همون 5 سالِ پیش و...
ببین خودتhttp://shabdareshab.persianblog.ir/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد