بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

اول دبستان

پیک شادیم وسط هال ولو بود ، مداد رنگی بیست و چهار رنگم را نیم دایره چیده بودم کنارش.هنوز تمامش نکرده بودم . بابا اصرار کرد که برویم مسافرت .فکر کنم جنوب . شال و کلاه کردیم و راه افتادیم . آن موقع بابا یک رنوی سفید داشت . پیک شادی ام را برنداشتم .مامان گفت بر می گردیم ، بعد انجامش میدهی . وقتی بر گشتیم دیگر پیک شادیم نبود . مداد رنگی هایم هم نبودند . خانه مان خراب شده بود . بمب انداخته بودند وسط حیاط . تلفن رفته بود بالای لوستر ، پنجره ها خرد شده بود . پتو ها سوراخ . ظرفها شکسته . موج بمب همه وسایل خانه را خراب کرده بود .آقای احمدی همسایه رو به رویمان کور شده بود . از آن روز ما به خانه مادر بزرگ رفتیم تا آپارتمان طبقه سوم دوباره از نو ساخته شود .دیگر مدرسه هم نمی رفتم . می رفتم یا نمی رفتم یادم نیست .اما موقع امتحانها خوب یادم هست مامان من را از خانه مادر بزرگ می آورد تا مدرسه توی بازارچه که بوی گندم شاهدونه می داد . اسم معلم کلاس اولم یادم نمی آید اما خوب یادم هست که دخترش همکلاسیم بود . فرناز یا فرحناز . تنها زندگی می کردند . یعنی پدرش نبود .عاشق خط کشی کردن دفترم بودم با مداد گلی . عاشق بوی دستهای معلمم بودم که برایم سرمشق می نوشت .خیلی کم با معلمم بودم چون پدرم می ترسید و ما همیشه در حال مسافرت بودیم .یادم هست که یک ماه مشهد بودیم و توی هتل زندگی می کردیم . با دختری به اسم شادی دوست شده بودم و همیشه توی راهروهای هتل بازی می کردیم . بعضی وقتها هم توی لابی هتل جلوی تلویزیون درس می خواندیم .دیگر چیزی از هفت سالگی ام به یاد ندارم.

نظرات 2 + ارسال نظر
بیجار شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 14:28 http://bijaraz.blogsky.com

سلام

برحسب اتفاق بود که به وبلاگتان برخوردم به نظرم جالب آمد٬ از این رو حیفم امد بدون عرض سلام وخسته نباشید رفته باشم
سلام وخسته نباشید.
ضمناْ می خواستم بدانم چطوری این تصویر را در لیدر( پیشانی) وبلاگتان نصب کرده اید.در این رابطه می توانید به من هم کمک بکنید؟

من منتظر حضور سبز شما در وبلاگ ناقابلم هستم
خدا حافظ وبه امید دیدار.

قلندر بانو شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 16:38

دلم واسه هفت سالگیت سوخت!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد