بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

خرده حساب

یک بغضی هولکی پیچید توی گلویم ، دیشب گفتم خیلی وقته گریه نکردم و صدای خنده هایم را بلندتر کردم ، واقعی تر . یک عکسی هست از روز اولی که رفتم مدرسه ، مانتو و مقنعه طوسی تنم هست و یک کیف قهوه ای چرمی مربع شکل کوچیک هم دستم گرفتم . وقتی بابا کیف را برای کلاس اولم خرید، قایمش کردم زیر تخت مامان و بابا و هر روز یواشکی نگاهش می کردم . وقتی گفت چقدر می توانند کارهایم را بخرند و بکُنند جلد دفترهای حوض نقره و بفروشند به کتابفروشی ها ، بغض دوید توی راهروی تنگ گلویم که حتی موقع آب خوردن هم سرفه می کند .یک ماهی توی رویا بودم و امروز از خواب خوش پریدم و انگار کسی سقلمه زد بهم فلانی اینجایی ها ، بیدار شو ، از خیال پردازی دست بردار.دلم پائیز خواست .دلم خواست شالگردنی که ترم پیش خودم با دستگاه بافندگی دانشگاه بافتم بیاندازم دور گردنت .تو شالگردن دوست داری ، می دونم . چون آن شب زمستانی که آمدی مطب دکتر پیشم شالگردنی بلند انداخته بودی دور گردنت .با نخ صورتی و ارغوانی و سفید و مشکی بافتمش.الانم توی کمدم ، اتوشویی رفته آماده است که پائیز و زمستان بیاید . اما کی این پائیز و زمستان می آید که تو هم باشی ؟ آره ، هفت سالگیم با ترس و لرز گذشت . با شبهای بی خوابی توی پارکینگ که می رفتم زیر لحاف و فکر می کردم این طوری اگر بمبم منفجر بشود چیزیم نمی شود .با رادیوی بابا که فقط صدای آژیر ازش بلند می شد .پس کی وضعیت سفید می شود تا از این زیر زمین تنگ و تاریک خودم و این زندگی سگی بیرون بیایم ؟

نظرات 5 + ارسال نظر
حرفه ای ترین جامعه مجازی ایرانی ها یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 16:58 http://www.oko.ir

جای قلم توانای شما در حرفه ای ترین جامعه مجازی ایرانی ها خالی ست...

یه دوست یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 17:12 http://jahanmusic.blogsky

سلام. وب جالبی داری اگه با تبادل لینک موافق بودی وبلاگ منو به اسم دنیای موزیک ایران لینک کن وبعد به من اطلاع بده تا تو رو لینک کنم

آبگینه دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:28 http://marmarmary.blogfa.com/

اگر کسی از درخت زرد آلو بپرسد از وقتی که هسته بودی تا الان که درخت شده ای چی از همه بیش تر به ت سخت گذشت؟میگوید یکی آن زمستان اولی که سرما شد و بخ بندان شد و یخ پوستم را ترکاند ،یکی هم آن سال که باغبان آمد و با نیش چاقویش پوستم را چاک داد و پیوند زد.

راست میگوید به ش سخت گذشته اما حواسش نیست که اگر آن سرما و یخ بندان نبود و پوستش را نمی ترکاند ،توی باغچه می پوسید و اگر هم آن نیش چاقو نبود تا دنیا دنیا است بی بار می ماند

نگو زندگی سگی عزیزم...نمیدونم چرا اینهمه دلتنگ نگاهت ... همون نگاه آشنا در غریبگی

ملاحت دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 13:54

اصلاْ دوست ندارم دوباره برم مدرسه
بچه تنبلا گویا اینطورین

مانا دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 16:39 http://sabztoii.persianblog.ir

سلام دوستم
مرسی سپنتا هم خوبه یه کم تپلی شده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد