بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و خدا خود کلمه بود . قصد کردم کتاب از دولت عشق کاترین پاندر را بخرم و صفحه اولش جمله قبلی را بنویسم و به عیادت پونه بروم که توی بیمارستان بستری شده .پونه می شود زن پسرخاله ام که پسر یک ساله دارند. این روزها که خودش هم تازه بهبود یافته توی خانه مادر بزرگش راه می رود و می گوید مامان ِ عدیدمو می خوام .  اگر به کلمه ایمان داری این کتاب را بخوان . در ادامه جمله اول این را خواهم نوشت . زمانی که کتابهای کاترین پاندر را می خواندم سالهایی قبل بود که امیدواری توی کاغذها و کلمه ها برایم جالب بود و جوری عجیب به معجزاتش ایمان داشتم و حالا به سطحی رسیدم که فقط اتفاقات امیدوارم می کنند نه کلمات . اتفاقات که بیشتر از قبل لمسشان می کنم و باهاشان روبه رو هستم .یکی از ماشینها فالی از پسرک کوچک سر چهارراه می گیرد و پولش را نمی دهد ، پسرک می زند زیر گریه و چند نفری که این صحنه را دیده اند از او فال می خرند . پسرک خیلی کوچک است خیلی . پاهایم سست می شود وقتی ماشینی به موتوری می کوبد و موتور سوار  چند بار به خودش می پیچد و موتورش خورد می شود ، چشمهایم را می بندم چون فکر می کنم دیگر موتور سوار زنده نیست اما وقتی می بینم که زنده است توی دلم خوشحال می شوم . توی اتوبوس کنار مادر و دختری می نشینم . دختر کوچولو چشمانی روشن دارد و من هی دلم می خواهد نگاهش کنم . آنها جمع تر می نشینند تا من هم بنشینم . هر دو بوی آبنباتی ترش می دهند ، بوی خوشمزه ای که فقط بوی کودکی است .هی بو می کنم و گاهی یواشکی به سوالهایی که دخترک از مادرش می پرسد گوش می دهم و ته دلم غنج می رود برای یک دختر کوچولو که مال خودم باشد و یاد تو می افتم .هی می پرسد این چیه و جوابش را از مادرش  می شنود . موقع پیاده شدن به من نگاه می کند و از مامانش می پرسد : مامان چرا این خانوم مقنعه سرش کرده ، روسری سرش نیست مثل تو ؟من و مادرش زدیم زیر خنده و دختر تعجب کرد و گفت اِ ، نخندین !و سرش را کرد در آغوش زنی که بوی آبنبات می داد .ناخود آگاه  دستم را گذاشتم روی کمر دخترک و آرام نوازشش کردم . " خب این خانوم سرِ کارش بهش گفتن روسری سر نکنه ."و من ته دلم خواست که موهایم مثل موهای دخترک توی باد پریشان شود .و زیر باران خیس و توی برف بهم بچسبد.

نظرات 5 + ارسال نظر
لوتوس جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 06:12

روزای کاترین پاندر من ٬‌روزای دبیرستان بود . تو کجا بودی روزای پاندر را؟!

ملاحت جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:13 http://andishe.aminus3.com

هوووووووم ...

جلال جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 14:15 http://vacuity.blogsky.com/

خیلی قشنگ نوشتی. زندگی بر حسب اتفاق بنا شده (هر چند که "حسب" و "اتفاق" اصلا با هم جور نیستند!) ... فکر می کنی چرا آن نیمکت در پارک خالی است؟... آیا آن نیمکت اتفاقی نیست؟ فکر می کنی او شاهد چه اتفاقاتی است؟ ... اتفاق "من"، اتفاق "تو"

هاله شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 22:54 http://araamesh.blogspot.com

عادت نکن. اینو ازت می خوام، که عادت نکنی، تن در ندی به چیزی که نمی خوای، وا ندی.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 09:52 http://www.oxinads.com/?a=7227

سلام
سیستم تبلیغاتی OxinAds بزرگترین سیستم فروش محصولات فرهنگی از طریق اینترنت در ایران از شما وبلاگ نویس عزیز دعوت به همکاری می نماید.شما وبلاگ نویس عزیز پس عضویت در سیستم وتایید عضویت شما(که حداکثر ظرف مدت 24 ساعت صورت می گیرد) و ورود به محیط کاربری خود وبا کپی وقرار دادن کد های تبلیغاتی ( که به صورت گرافیکی و متنی طراحی شده ) در قسمت ویرایش قالب وبلاگ خود می توانید با تبلیغ محصولات ما علاوه بر افزایش فروش محصولات مبلغی را به عنوان پورسانت از ما دریافت کنید.
دو نکته مهم:
1 – واریز کلیه پورسانت ها توسط شرکت رفاه گستر جنوب به شماره ثبت 24516 ضمانت شده است.
2 – حتما قبل از ثبت نام راهنمای کاربران را در منوی اصلی سایت به دقت مطالعه کنید.
پیشاپیش عضویت شما را در سیستم تبریک می گوییم.
http://www.oxinads.com/?a=7227

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد