بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

وسوسه روزهای بدون برف

وقتی مریم می آید ، مریم کاظمی ، به آینده فکر نمی کنم ، آینده دود می شود می رود هوا و می خندیم ، بی خودی ، با کتابی که روی میز افتاده فال می گیرد ، برایش شعر می خواند و مثل اینکه با حافظ دارد فال می گیرد و منم که سرگرم انجام دادن پروژه اش هستم ، فقط می خندم ،وقتی می گویی بهتر بود به دانشگاه تهران دعوتش می کردند ، می خندم و می گویم اگر من دانشگاه تهران قبول شده بودم آن وقت می آمدی آنجا ، گاهی خیلی به این اگرها فکر می کنم ، اگر صنایع دستی قبول نمی شدم حالا با مریم دوست نبودم یا شاید هم بودم ، شاید این همه چیزهایی که الان هست و دارم را نداشتم ، شاید رویای کتابخانه را دیگر نداشتم ، شاید این طوری نبود ، شاید نمی توانستم بنویسم ، بخندم ، طراحی کنم، حالا که می روم ترم هفت باز هم باورم نمی شود که ، نه ، اتفاقی در زندگیم افتاده و هنوز در جریان است که خود خَرم هم گاهی نمی فهمم و درکش نمی کنم ، توی کارگاه چوب یا قلمزنی ، بعضی روزها به بچه ها طوری نگاه می کردم که تعجب می کردند و آنها نمی دانستند که توی مغز کوچک من چه فکرهایی سرگردان است ، اینکه اینها رویاست ، شاید هم خواب طولانی است که هیچ گاه دلم نمی خواهد تمام شود ،با اینکه خیلی سخت است و هنوز سختی دارد اما دلم نمی خواهد به این زودی تمام شود  . دیگر تکرار نمی شود ، این لحظه ها ، همه داریم بسوی نیستی می رویم ولی دلم نمی خواهد بد بگذرد ، حداقل روزهایی باشد که به یادشان بخندم ، خوابهایی که باورم نمی شود مال من است ، خواب بوی عطر تو را می بینم ، با هم توی جاده ایم و می رویم نمی دانم به کجا ، یا خواب آبهایی سرد ، آبهای اقیانوسهایی دور که درونش یخ می زنم ، یا خواب خانه ای بزرگ ویلایی که گروهی جمع می شویم و درباره شورش و انقلاب حرف می زنیم و.. خوابهایی بی سر و ته که مال همین روزهایم است ، روزهای کتاب خواندنهای بی وقفه ، نوشتن های بی سر انجام ، طراحی از گلهای قالی و ...داشتن ترسهای کوچک و بزرگ ...اینها چیزهای کمی نیست . می خواستم همیشه بهترین باشم ، شد یا نشد ؟چه اهمیتی دارد !

نظرات 2 + ارسال نظر
نم نم دوشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:20 http://www.namnam.ir

خوب و بد بودن نسبی هست. باید خودت خودت رو باور داشته باشی...
وضعیتت نگران کننده هستااااا

من چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:22 http://stabrag.persianblog.ir/

سلام
دلم تنگ شده
از حالا
چقدر دلم میخواست منم با تکمیل ضرفیتییا قبول میشد
دلم میگه میتونستیم خیلی بیشتر برای هم باشیم
حیف.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد