بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

چه راحت من را نادیده میگیری

ما هیچ چیزمان به آدمهای معمولی نرفته ، درس خواندنمان ، کار کردنمان ، عاشق شدنمان و حتی زندگی کردنمان ، هوا که این طوری آفتابی باشد و گاهی ابری و باران ببارد ، احوال من است . همیشه حسرت دیدنت را دارم و همه آدمها شکل تو می شوند وقتی خیلی دلم تنگ باشد و می گذرند .
صدایت از آن طرف دنیا می آید ، شاد و سرحال و من این طرف زیر نم نم باران خیس می شوم و کیف می کنم که تو خوبی .
صدایت از آن طرف می لرزد، خش دارد ، انگار که تازه از خواب بیدار شده ای و بزور آماده شده ای و خودت را چپانده ای توی ترافیک و ماشین را هل می دهی به مقصد . خوب نیستی . خوب نبودی و به من گفتی خوبم و فرمان دوم خداوند را زیر پا گذاشتی و دروغ گفتی . من عادت دارم دروغ بگویم . عادت دارم دروغ بشنوم . زندگیم بر پایه دروغ است .
صدایت می آید از آن طرف تلفن ، سرماخورده ای؟ می گویی نه ، حساسیت است و من می گویم هنوز که بهار نیامده ، آخرین بار تو من را بیرون کردی و گفتی خوب می شوی برو . اما تا الان که خوب نشده ام . چیزی نمی گویم جز اینکه خوابت را دیده ام . و شما سریع می گویی خواب دیدی من مرده ام ؟ و من جوابم منفی است . شما پیر شده بودی و من پر اشتیاق حرف زدن با شما و شما محلم نمی گذاشتی . عجیب بود . خیلی . بیش از این نمی توانم چیزی بگویم . 
مکالمه ها قطع می شوند و من در چاه تنهایی خودم هستم . 
هنوز .مثل همیشه ها .
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد