بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

زروان

به اختلاف زمان فکر می کردم . وقتی من اینجا نشسته ام پشت کامپیوتر توی دانشگاه آنجایی که تو هستی داری درس می خوانی دو ساعت و نیم با اینجا فاصله دارد . یا برادرم که رفته سفر با ما یک ساعت و نیم زمانش متفاوت است .یا وقتی با تو چت می کردم گفتی ساعت بیست دقیقه مانده به دوازده ظهر است و من ساعت روی میزم نه و نیم شب را نشان می داد . و حالا هر شب موقع خواب عقربه های ساعت را عقب و جلو می برم و توی ذهنم کم و زیاد می کنم تا بدانم هر کسی هر جا هست کجای روز قرار گرفته یا خورشید کجای آسمان است ؟ به مرده ها هم فکر می کنم . آنها در کجای روز قرار دارند ؟ برای آنها ابدیت معنا پیدا کرده ؟ یا هنوز درگیر زمان آنجایند ؟ تو با من در یک زمانی اما چقدر از من دوری . در کجای جهان ایستاده ای ؟ در کنار تو در دورترین جای جهان ... 

کاش میشد از اول شروع کرد یا جایی رفت دور که کسی من را نمی شناخت .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد