بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

بلعیدن

برایت گریه می کنم .برای تو نیز. نمی دانم کدامتان اما گریه ام می گیرد و نمی توانم به هیچ کدامتان بگویم . فقط چرایی در ذهنم نقش می بندد . از همان چراها که هیچ جوابی برایش نیست .  

کم خوابیهای شبانه آزارم نمی دهد اما کسلم می کند .

آئورا ی کارلوس فوئنتس کتابی که زمینش نمی گذارم تا به انتهای بی زمانش برسد .و در پایان مثل بهت زده ها می شوم .عاشق جمله بونوئل می شوم که می گوید :اگر می توانستیم در حال گذشتن از آستانه جوانی خود را باز یابیم اگر می توانستیم در این سوی در پیر و همین که پا به آن سوی می گذاشتیم جوان باشیم آن وقت چه می شد ...؟  

و مثل خر توی گل گیر می کنم وقتی هیچ کدام از موضوع هایی که برای پایان نامه ام انتخاب کرده ام خوب نیست . من باید از اسطوره و نماد و زن که موضوعات مورد علاقه ام است بگذرم و چیزی سمبل کنم .   

اما نمی دانی چه لذتی دارد وقتی از میان آن همه کتاب و رده دئویی یک کتاب راپیدا می کنی یا اینکه دیگر می دانی مرگ فروشنده آرتور میلر کجای قفسه هاست و چشم بسته آن را می آوری یا کتابهای بیضایی یا شاهنامه فردوسی یا نمایشنامه های پینتر یا ... نمی دانی چقدر لذت می برم از اینکه گاهی صدای کتابها را می شنوم که در لابه لای قفسه ها قدم می زنند ...  

نظرات 1 + ارسال نظر
اکرم چهارشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 14:44


اگر ستاره ها معتاد تفسیر نبودند ، چه راحت می شد از آنها پرسید

که حالتان چطور است؟

به من بگو! فرزانه ی من !

چرا ستاره ها به تفسیر معتادند؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد