بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

دیوانگی

- هر روز صبح جایی هست که من از آن عبور می کنم و آنجا لاله های وحشی بنفش باز می شوند ، دور و برم را نگاهی می اندازم که کسی نباشد ، دو سه تا می چینم و لای دفترم می گذارم . عصر که بر می گردم خبری از لاله های بنفش وحشی نیست . بسته شده اند تا فردا دوباره بهم سلام کنند . 

- بهتان نگفتم که چند بار دیدمتان .روح سرگردانتان را توی خیابانهای شهر دیده ام که بدنبال من می گشتید .اما حالا نبود . نمی دانم کی هست .شاید در سالهای نیامده باشد این روزها . 

- به یادم باش. 

- بوی طالبی که به مشامم می رسد ، یاد کلاس زبان بچگی هایم می افتم و استاد زبانم که مثل شما طوری تشویقم می کرد که قند توی دلم آب می شد . همانجا بود که فهمید می توانم . و چقدر لهجه ام را دوست داشت . همان موقع که پنجم دبستان بودم هم عاشق مردهای زن دار می شدم .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد